حمش

لغت نامه دهخدا

حمش. [ ح َ ] ( ع ص ) باریک. || مرد باریک ساق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || باریک خلقت. || ساق باریک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، حِماش. || ( مص ) بخشم آوردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خشم کردن. ( اقرب الموارد ). || فراهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جمع کردن. ( اقرب الموارد ). || راندن بخشم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تهییج کردن. ( اقرب الموارد ). || باریک ساق گردیدن. ( منتهی الارب ).

حمش.[ ح َ م َ ] ( ع مص ) باریک ساق گردیدن. ( منتهی الارب ).

حمش. [ح َ م ِ ] ( ع ص ) باریک ساق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

باریک ساق

پیشنهاد کاربران

بپرس