حمت
لغت نامه دهخدا
حمت. [ ح َ م َ ] ( ع مص ) متغیر و تباه شدن. ( اقرب الموارد ): حَمِت َ الجوز و غیره ؛ تغیر و فسد. ( اقرب الموارد ). تباه شدن گوز و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). فاسد و متغیر گردیدن گردو و جز آن. ( ناظم الاطباء ).
حمة. [ح َم ْ م َ ] ( ع اِ ) یکی حم. رجوع به حم شود. || هر چشمه ای که آب گرم از آن جوش زند و بیماران که در آن غسل کنند شفا یابند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آب گرم معدنی. ج ، حمات. ( منتهی الارب ): مثل العالِم کالحمة یأتیها البعداء و یزهد فیه القرباء.
حمة. [ ح ِم ْ م َ] ( ع اِ ) عرق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خوی : طابت حمتک ؛ اَی عرقک و لایقال طاب حمامک. ( منتهی الارب ). || مرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حمة. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) زهر. ( منتهی الارب ). سم. ( اقرب الموارد ). || زهر کژدم. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( دهار ). || نیش زنبور و مار. ج ، حُماة، حمی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). لغتی است در حُمَّة، به معنی نیش کژدم و زهر آن. ( منتهی الارب ). رجوع به حُمَّه شود.
حمة. [ ح ُم م َ ] ( ع اِ ) از رنگهای اسبست و هو مابین الدهمة والکمنة و دون الهوة [ الحوة ]. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نیش کژدم. ( منتهی الارب ). || زهر کژدم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). لغتی است در حمه بتخفیف میم. || تب. || سیاهی. ( منتهی الارب ). نامی است به معنی سیاهی. ( اقرب الموارد ). سیاهی بن دندان. ( مهذب الاسماء ). ج ، حُمَم. || حمةالحر؛ معظم آن. ( منتهی الارب ). || حمةالفراق ؛ قضا و قدر جدائی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، حُمَم ، حمام. ( منتهی الارب ).
حمة. [ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) نام مواضع بسیاری است در جزیرةالعرب و افریقا و اندلس و دیگر بلاد عرب که بمناسبت داشتن آبهای گرم معدنی چنین نامیده شده اند و مشهورترین آنها آبهای گرمی است که در سرزمین اندلس یافته شود. که اسپانیولیهای امروزی در تلفظ خودشان نام آنها را بتحریف از کلمه «الحمام » آلهامه خوانند. ( قاموس الاعلام ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
جوانمردی
قصد -
اراده
اراده
خواستن