حمار

/hemAr/

مترادف حمار: الاغ، خر، درازگوش

متضاد حمار: بقر، گاو، گوساله

برابر پارسی: خر، الاغ، استر

معنی انگلیسی:
ass

لغت نامه دهخدا

حمار. [ ح ِ ] ( ع اِ ) خر. ( منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ. درازگوش :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
سر ز کمند خرد چگونه کشم
فضل خرد داد بر حمار مرا.
ناصرخسرو
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار.
سعدی.
مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.
سعدی.
- اذن الحمار ؛ گیاهی است. ( منتهی الارب ).
- حمارالبیت ؛ حمار قبان. عیرقبان. هدبة. خرخدا.
- حمارالحاجات ؛ خر میان ده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حمار جنوبی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان که در طرف جنوب نثره است.
- حمارشمالی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان در طرف شمال نثره.
- حمار عتابی ؛ خر زرد. حمار مخطط.
- حمار هندی ؛ کرگدن. ( شفاء شیخ الرئیس ص 470 ).
- سنةالحمار ؛ عرب رأس هر مائه را سنةالحمار گوید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- شکل حمار ؛ یکی از اشکال هندسی است.
- قثاءالحمار ؛ گیاهی است. ( اقرب الموارد ).
|| گورخر. ( منتهی الارب ). حمار وحشی. ( اقرب الموارد ). ج ، اَحمَره ، حُمُر، حَمیر، حُمور، حُمُرات ، محموراء. ( منتهی الارب ). محموراء اسم جمع است نه جمع. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تحفه حکیم مؤمن شود. || چوبی است در پیش پالان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || چوب که بر آن صیقل گر کار کند.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سه پایه چوبین که بر آن مطهره آویزند تا سرد گردد. ( منتهی الارب ).

حمار. [ ح َ مارر ] ( ع اِ ) ج ِ حَمارّة.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حمارة شود.

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) ( ذوالَ... ) لقب اسود عنسی کذاب بود که دعوی پیغمبری کردو خری سیاه و تعلیم یافته داشت و به آن میگفت که پروردگار خود را سجده کن ، آن خر بسجده میافتاد و به او میگفت از سجده بنشین ، آن می نشست. ( از منتهی الارب ).

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم. چهاردهمین و آخرین خلفای اموی. رجوع به مروان شود.

حمار. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من را چنین نابود کرد نمی پرستم پس خداوند او را هلاک گردانید و وادی او را ویران ساخت. کفر او ضرب المثل شده است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خر، درازگوش، الاغ، حمیر، حمورجمع
( اسم ) خر دراز گوش الاغ . جمع : حمیر حمور حمر . یا حمار اهلی . خر اهلی . یا حمار وحشی . خروحشی .
مروان بن محمد بن مروان الحکم چهاردهمین و آخرین خلفای اموی

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) خر، ج . حمیر.

فرهنگ عمید

= خر١

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حمار حیوانی که زیستگاه اصلی آن صحراست، و در ۵۰۰۰ سال قبل اولین بار توسط مصریان رام و بکار گرفته شد.
واژه «حمار» در عربی به هر دو گونه اهلی و وحشی این حیوان اطلاق می شود؛ اما واژه «الاغ» در فارسی تنها به گونه اهلی آن و «گورخر» به گونه وحشی آن گفته می شود.
واژه حمار در قرآن و روایات
در قرآن ۴ بار و در سوره های جمعه بقره لقمان و نحل از این حیوان یاد شده است، افزون بر این در برخی روایات در ذیل آیات ۱۷۵ اعراف و ۴۱ هود در ارتباط با ماجرای بلعم بن باعورا و طوفان حضرت نوح(علیه السلام) حکایاتی درباره این حیوان به چشم می خورد.
زیستگاه حیوان مذکور
درباره نخستین زیستگاه الاغ اطلاعی در دست نیست؛ امّا طبق برخی گزارش ها، مصریان نخستین کسانی بوده اند که این حیوان را در ۵۰۰۰ سال پیش رام کرده، مورد استفاده قرار داده اند. براساس نقل کتاب مقدس محل زیست این حیوان صحراهاست و در حمل بار و تحمل سختی ها و منتفع گردانیدن صاحب خود معروف بوده، گاهی از آن برای شخم زدن استفاده می شده است. از دیگر ویژگی های این حیوان شناسایی و پیمودن مسیرهایی است که فقط یک بار پیموده است.
کابرد الاغ
...

[ویکی اهل البیت] حیوانیست دراز گوش، الاغ، که به زبان عربی حمار گفته می شود.
در قرآن کریم چند بار از این حیوان نام برده شده است: آنانکه تورات را حمل می کنند (علمای یهود) و بدان عمل نمی کنند به خر می مانند که کتاب هائی را به پشت خویش حمل نماید . اسبان و استران و خران را آفریدیم که بر آنها سوار شوید و زیب زندگی شما بوند. ناپسندترین آوازها آواز خران است.
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: عبادتکاری که عبادتش نه از روی دانش و فهم باشد، به خر آسیاب می ماند که به دور خود می چرخد و به جائی نمی رسد.
محمد بن مسلم گوید: از امام باقر (ع) راجع بگوشت خر و اسب و استر سؤال شد فرمود: حلال است ولی طبع شما آن را نمی پذیرد.
عبدالله بن عطا گوید: روزی امام باقر (ع) مرا فرمود: برخیز و دو مرکب زین کن که بجائی رویم. من استری و الاغی زین کردم و استر را بخدمت حضرت آوردم. فرمود چه کسی به تو گفت: استر را بمن اختصاص دهی؟ گفتم: نزد خود میپنداشتم شما استر را بهتر از درازگوش می پسندید فرمود: خیر، من الاغ را بهترین مرکب سواری میدانم. پس الاغ را در اختیار حضرت قرار دادم.
محمد بن مسلم گوید: امام صادق (ع) به ابو حنیفه فرمود: به من بگو این نقطه (سیاه) که بدست خر دیده میشود چیست که مو در آن نمیروید؟ ابو حنیفه گفت: این نیز مانند گوش و چشم آفریده خدا است که در بدن تو آفریده شده. فرمود: میخواهی این را نیز به قیاس حل کنی؟ گوش حسابش روشن است که برای شنیدن آفریده شده، چشم معلوم است که برای دیدن خلق شده این دو نقطه را بگو چه علتی میتواند داشته باشد؟ ابو حنیفه ناراحت شد و از جا برخاست. محمد بن مسلم گوید: عرض کردم: شما به من بفرمائید. فرمود: خداوند همه حیوانات را در رحم مادرانشان واژگونه آفریده آنچنان که جلو جنین به سمت آخر مادر قرار دارد و این دو نقطه در حیوانات جای دو چشم حیوان است زمانی که در رحم مادر بوده...ولی شتر به علت اینکه گردنش دراز است سرش از محاذی دستش میگذرد لذا در دست آن حیوان چنین چیزی دیده نمیشود.
در حدیث آمده که پیغمبر نهی نمود از جهاندن خر بر اسب نجیب. هشام بن ابراهیم گوید: از امام (ع) پرسیدم ما خر را بر اسبان بدرگ میجهانیم که استر بزایند این کار جایز است؟ فرمود: آری بجهانید.
- سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.

جدول کلمات

خر

پیشنهاد کاربران

حِمار:
دانشمند که ازعلمش وهرچی خواند ویادگرفت . . . بهره نمی برد
وبه أدلّه ویقین رجوع ومستند نمی کند
وبه شک وحدس وگمان وظن وفرضیه واحتمال وآمار ناقص وهرچی سلطت ومدم میگن وتوهم خود. . . اتکاء میکند
...
[مشاهده متن کامل]

"قرآن عربی مبین" اینطوری وصفش کرد
مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ5
این وصف حال هست ونه فحش ونه توهین است
چون الله القدیر المنتقم برای هرکسی معاند ومحرّف وقوّال ومفسد و. . .
یه روز مجازات وانتقام معیّن کرد که نمیشه ازش فرار کرد!

( ذوالنجمة ) ذوالنجمة. [ ذُن ْ ن َ م َ ] ( ع اِ مرکب ) خر. ( منتهی الارب ) . و در تاج العروس ذیل کلمه نجمة آمده است : و النجمه بالفتح و یحرک. . . نبت معروف فی البادیة، قال ابوعبید: السرادیح اماکن لینة تنبت النجمة و النصی قال والنجمة شجرة تنبت ممتدة علی وجه الارض اوالمحرکة غیرالساکنة و انما هما نبتان فالنجمة شجیرة خضراء کأَنها اول بذر الحب حین یخرج صفارا و بالتحریک شی ینبت فی اصول النخلة. . . و قال ابوعمرو الشیبانی : الثیل یقال له النجم والواحدة نجمة و قال ابوحنیفة الثیل والنجمة و العکرش کله شی واحد و انما قال الشاعر ذلک لأَن َّ الحمار اذا اراد ان یقلع النجمة من الارض و کدمها ارتدت خصیتاه الی مؤخره و قال الازهری النجمة لها قضبة تفترش الارض افتراشا و شاهد النجم قول زهیر:
...
[مشاهده متن کامل]

مکلل باصول النجم تنسجه
ریح خریق لضاحی مائه حبک.
و من المجاز ذوالنجمة لقب الحمار لانه یحبها کما فی الاساس.

الاغ. کلمه ی عربی;
ریشه کلمه ح م ر هست

بپرس