جوزا سحر نهاد حمائل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم.
حافظ.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل.
حافظ.
- حمائل جوزا ؛ نطاق جوزا. منطقةالجوزا.- حمائل نشستن ؛ کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. ( آنندراج ) :
راست رو همچو عصا در کف سائل میباش
روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا.
قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
- حمائل فلک ؛ منطقةالجبار : صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش
کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش.
خاقانی ( دیوان ص 215 ).