حلو


مترادف حلو: شیرین، لذیذ

متضاد حلو: مر، تلخ

لغت نامه دهخدا

حلو. [ ح َل ْوْ ] ( ع مص ) در نکاح دادن دختر یا خواهر خود را و ستدن از کابین آنها چیزی بجهت خویش. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). کسی را چیزی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || شیرین گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پیرایه کردن زن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

حلو. [ ح ِل ْوْ ] ( ع اِ ) نوعی از آلات خرد جولاهه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

حلو.[ ح ُل ْوْ ] ( ع مص ) حلوان. کسی را برسم هدیه چیزی دادن بر سعی که کرده باشد و پاداش دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) شیرین و ضد تلخ. ( از منتهی الارب ). ضد مُرّ. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) : و خواص عقلا که بمرور ایام حلو و مر روزگار چشیده بودند. ( جهانگشای جوینی ).
- رجل حُلو ؛ مرد سبک و خوش آینده بچشم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ، حلون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- طعام حلو ؛ طعامی شیرین. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

لذیذ، شیرین، ضدمر
( صفت ) ۱ - شیرین مقابل مر تلخ . ۲ - لذیذ .
نوعی از آلات خرد جولاهه

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] لذیذ.
۲. [مقابلِ مُرّ] شیرین.

جدول کلمات

لذیذ, شیرین, زیبا

پیشنهاد کاربران

لذیذ
من معنی نمی خواهم انگلیسی می خواهم
حُلْو:[ اصطلاح طب سنتی ]یعنی شیرین. طعمی است که سطح زبان را نرم و ملایم و منبسط و مستوی ( همسان و یکنواخت ) می کند و اندکی حرارت در آن پدید می آورد. طعم حُلو، لذیذ و برای طبیعت مدبّره دوست داشتنی است و قوّه جاذبه کبد نیز آن را به سرعت به سوی خود جذب می کند و به آن اشتیاق دارد. طعام های شیرین به سبب اعتدال حرارت و لطافت جوهرشان به حسب مراتب خود جالی، منضج، ملیّن، مرقّق و ذوب کننده هستند، به خلط غالب و خون استحاله می یابند و اندکی تسخین ایجاد می کنند، مانند شکر و عسل و دوشاب انگور و توت و خرما و انجیر و انبه.
...
[مشاهده متن کامل]

شکر سرخ و برخی انواع عسل حادّ و کهنه به جوش آمده که بسیار شیرین هستند مخشّن سطح زبان و معطّش هستند.

شیرین
در دعای شریف جوشن کبیر داریم که ( یا من ذکره حلو ) ای کسی که ذکر او شیرین است.

بپرس