حلمه
/holme/
لغت نامه دهخدا
حلمة. [ ح َ ل َ م َ ]( ع اِ ) سر پستان و آن دو باشد. || گیاه سعدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گیاهی است دیگر. || کنه خرد. ( منتهی الارب ). یکی حَلَم و آن کنه خرد است. ( از مهذب الاسماء ). || کنه بزرگ. و این لغت از اضداد است. رجوع به حلم شود. || کرمی است که در چرم افتد و هرگاه دباغت کنند جاهای خورده آن دریده و کفیده گردد. ج ، حَلَم. || خون پدر. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید