حلفاء

لغت نامه دهخدا

حلفاء. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ )کنیز بی شرم بسیار فریاد. ج ، حُلُف. ( منتهی الارب ).

حلفاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) حَلَف. گیاه دوخ. ( منتهی الارب ). لوخ. گز. ( غیاث ) . گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. ( از اقرب الموارد ). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ضریر انطاکی شود.

حلفاء. [ ح ُ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حلیف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سوگندخوردگان. ( غیاث ) : عباده صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت : اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. ( ابوالفتوح رازی ). رجوع به حلیف شود.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) گیاهی که از آن حصیر سازند.

پیشنهاد کاربران

بپرس