حلاحل

لغت نامه دهخدا

حلاحل. [ ح ُ ح ِ ] ( ع اِ ) مهتر. ( از مهذب الاسماء ). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم. آقا. بزرگ. سردار قوم. ( غیاث ). قرم. غطریف. رأس. همام. رئیس.

حلاحل. [ ح َ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حُلاحِل. رجوع به حُلاحل شود.

حلاحل. [ ح َ ح ِ ] ( اِ ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است. ( برهان ) ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بر وزن جلاجل نوعی از پیاز صحرایی

فرهنگ عمید

۱. بزرگ و رئیس قوم.
۲. دلاور.
۳. بزرگ.
۴. فربه.

پیشنهاد کاربران

بپرس