حل و فصل کردن


مترادف حل و فصل کردن: فیصله دادن، حل کردن، رسیدگی کردن، سروسامان دادن

معنی انگلیسی:
dispose, mediate, untie

پیشنهاد کاربران

انجام دادن ، راه انداختن
بر فرض مثال: اعمال قوه قضائیه به وسیله دادگاه های دادگستری است که باید طبق موازین اسلامی تشکیل شود و به حل و فصل دعاوی و حفظ حقوق عمومی و گسترش و اجرای عدالت و اقامه حدود الهی بپردازد.
حل و فصل بودن یعنی اوکی بودن حل بودن

بپرس