لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت
جدا شدنی، حل شدنی، تجزیه پذیر، قابل حل
محلول، حل شدنی، قابل حل، حل پذیر
حل شدنی، تجزیه شدنی، اب شدنی، معاف شدنی
محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید