حل شدن
مترادف حل شدن: برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن مشکل، به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب رسیدن، گشودن، گشادن، محلول شدن، مستحیل گشتن
برابر پارسی: گشوده شدن، چاره جویی شدن، پاسخ یافتن
معنی انگلیسی:
dissolve, melt, to be dissolved or melted