حقین

لغت نامه دهخدا

حقین. [ ح َ ] ( ع ص ) نعت از حقن. بازداشته. محبوس. || محقون. شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه. و در مثل است : ابی الحقین العذرة، اَی العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. ( منتهی الارب ). شیر ماست. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

باز داشته محبوس

پیشنهاد کاربران

بپرس