حقه. [ ح ِق ْ ق َ ] ( ع مص ) حق. در سال چهارم پا نهادن شتربچه. ( منتهی الارب ). || پانهادگی شتربچه در سال چهارم. || ( اِ ) شترماده سه ساله در چهارم شده. شتربچه سه ساله که پا در چهار گذاشته باشد. ماده شتر بچهار سال درآمده. مایه سه ساله بچهار درآمده. ج ، حقاق. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر حاء حطی ، در لغت ، شتر چهارساله را نامند و در شریعت سه ساله منظور شده ، چنانکه در پاره ای از کتب فقهیه ذکر کرده اند. لکن در عامه کتب لغت وفقه نوشته اند که حقه بچه شتریست که از سه سالگی تا انتهای چهارسالگی رسیده و مورد استفاده واقع گردد چه در این سن شتر استحقاق سواری و برداشتن بار پیدا کند. و حقه مؤنث حق است و جمع آن حقایق آمده ، چنانکه در جامعالرموز در کتاب زکوة مذکور است. ج ، حقایق. ( مهذب الاسماء ). || حق واجب. ( منتهی الارب ).
حقه. [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) تحریفی از اوقیه و وقیة. || دراهواز مساوی است با 280 مثقال ، و چهل حقه یک هندروت است. || امروز در عراق حقه ، معادل است با28282 لیور انگلیسی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || حقه ، یا حقه وافور؛ ظرفی خرد به اندازه سیبی کوچک و کمی مائل به درازی از سفال یا کاشی و یا چینی و بر آن لوله ای از چوب پیوسته و بر جانبی از آن سوراخی خرد که بست تریاک را نزدیک آن چسبانند و با انبری آتش بدان نزدیک کرده و از لوله که سر آن در دهان دارند، دود آن بکام درکشند. ظرفی چون دواتی سفالین یا از چینی که تریاکیان بر آن نی تعبیه کنند و سوراخی دارد که نزدیک آن بست تریاک را چسبانند و سر آن نی بر دهان دارند و از سوراخ آن ظرف بر آتش داشته بر زبر بست تریاک دمند و سپس دم فروکشند تا دود تریاک درحلق و دماغ درآید. || ظرف که مشعبد در زیر آن چیزی نهان کند و سپس آن چیز ناپیدا شود یا بچیزدیگر بدل گردد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
قضا به بلعجبی تاکیت نماید لعب
بهفت مهره زرین و حقه مینا.
خاقانی.
|| قسمی قلیان نی پیچ : کشیدی حقه و در آتش غم سوختی ما را
مباد از آتش دودش خط آرد روی چون ماهت.
؟
بیشتر بخوانید ...