حقب. [ ح َ ] ( ع اِ ) پالان شتر. رجوع به ماده قبل شود.
حقب. [ ح ُ / ح ُ ق ُ ] ( ع اِ ) هشتاد سال و زیادت از آن. ( اقرب الموارد ). مدت هشتاد سال یا بیش از آن. هشتاد سال. ( مهذب الاسماء ). || روزگار. ( منتهی الارب ) ( از دهار ) ( مهذب الاسماء ). دهر. ( از اقرب الموارد ). روزگاردراز. زمان دراز. || سال. و گویند سالها.ج ، احقاب ، احقب ، حقاب. ( اقرب الموارد ) :
هست هفتصدساله راه آن حقب
که بکرد او عزم در سیران حب.
مولوی.
حقب. [ ح ُ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حِقاب. ( از منتهی الارب ). رجوع به حقاب شود.
حقب. [ ح ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ حِقبَه. ( منتهی الارب ). رجوع به حقبه شود.
حقب. [ ح ِ ] ( ع مص ) حقب بعیر؛ دشوار شدن بول بر شتر از سختی رسن تنگ. بند شدن بول شتر ازافتادن حقب بر غلاف نره وی. || حقب مطر وغیره ؛ بند آمدن باران و جز آن. || حقب معدن ؛ نیافتن چیزی در کان پس از جستن. ( منتهی الارب ).