حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
ور خواجه اعظم قدحی کمتر خواهدحقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی.
آز بی بخش تو حقا که توانگر نشودگبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
سنائی.
بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ).|| راستی. براستی. الحق. الحق و الانصاف. لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
بهرامی.
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
فرخی.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنیدمن نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.
سعدی.
حقا. [ ح ِ ] ( اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل. ( معجم البلدان ).، حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] ( ع اِ مرکب ) ( اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس. رجوع به ماده حق شود.