حقا

/haqqan/

مترادف حقا: واقع

معنی انگلیسی:
fairly, honestly

لغت نامه دهخدا

حقا. [ ح َق ْ قا ] ( ع ق ) قسم بحق. سوگند با خدای. بخدا قسم. بحق حق. بحق خدا :
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
ور خواجه اعظم قدحی کمتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی.
آز بی بخش تو حقا که توانگر نشود
گبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.
سنائی.
بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ).
|| راستی. براستی. الحق. الحق و الانصاف. لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
بهرامی.
ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه
حقا که سزاواری حقا که سزاوار.
فرخی.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت.
سعدی.

حقا. [ ح ِ ] ( اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل. ( معجم البلدان ).، حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] ( ع اِ مرکب ) ( اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس. رجوع به ماده حق شود.

فرهنگ فارسی

براستی و درستی .
حقائ نام موضعی به نعمان از منازل هذیل

فرهنگ معین

( حقاً ) (حَ قَّ نْ ) [ ع . ] (ق . ) به راستی و درستی .

فرهنگ عمید

۱. به راستی، به درستی: حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰ ).
۲. البته، یقیناً.
۳. [قدیمی] به خدا سوگند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَرَمَ: قطع کرد -برید ( لَا جَرَمَ :حقـّاً - کنایه از این است که سخنی که بعد از آن می آید قطع کننده و باطل کننده ای ندارد)
معنی لَا جَرَمَ: حقـّاً - ثابت و یقینی است (جَرَم َ:قطع کرد -برید و لَا جَرَمَ کنایه از این است که سخنی که بعد از آن می آید قطع کننده و باطل کننده ای ندارد)
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)

پیشنهاد کاربران

به راستی برابر این واژه است.
بِدرود!
به راستی
به حق

بپرس