اندرون زهر تریاک آن حفی
کرد تا گویند ذواللطف الخفی.
مولوی.
|| دانا. عالم بسیار علم. || سؤال کننده به الحاح. الحاح کننده در سؤال. اکثار در پرسش حال. ج ، حفیون ، حفواء. || مبالغه کننده در اکرام و خوبی و آشکارکننده سرور و خوشحالی و بسیار پرسنده از حال کس. ( اقرب الموارد ).حفی. [ ح َف ْی ْ ] ( ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن. ( ازاقرب الموارد ). || سوده پای گردیدن. سوده شدن پای. || سوده شدن سم ستور. ( زوزنی ).