حفو

لغت نامه دهخدا

حفو. [ ح َف ْوْ ] ( ع مص ) نواختن کسی را. اکرام کردن. || عطا کردن کسی را. ( اقرب الموارد ). || بازداشتن کسی را از خیر و عطیة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بازداشتن از نیکی. ( تاج المصادر بیهقی ). این لغت از اضداد است. || حفو شارب ؛ بریدن بروت را بمبالغه. ( اقرب الموارد ). || حفو برق ؛ برق ضعیف درخشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نواختن کسی را اکرام کردن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
احفاء: مبالغه در سئوال یا مبالغه در دانستن حال شخص است (مفردات) در نهایه آمده که زنی به محضر آن حضرت آمد «فَسَأَلَها فَاَحْفی وَ قالَ اِنَّها کانَتْ تَأتینازَ مَنَ خَدیجَة» حضرت از او به طور تفصیل احوال پرسی کرد و فرمود: او در زمان خدیجه به منزل ما می‏آمد . * اموال شما را نمی‏خواهد و اگر بخواهد و در خواستن مبالغه کند بخل می‏ورزید و نمی‏دهید. * از تو از قیامت می‏پرسند گویا به آن دانائی، بگو علم آن پیش پروردگار من است «عنها» به «یسئلونک» متعلّق است و تقدیر چنین است «یَسْئَلونَکَ عَنْها کَاَنَّکَ حَفِیُّ» طبرسی گوید: حفیّ به معنی عالم است یعنی آنقدر سئوال کرده تا دانسته است . * گفت سلام بر تو حتماً از پروردگارم برای تو آمرزش می‏خواهم که او به من مهربان است طبرسی «حفیّ» را مهربان معنی کرده و گوید: حفّی آن است که در سئوال مبالغه کند و نیز کسی است که در عطا کردن نعمتها لطف کند. اصل باب به معنی آخر رساندن (مبالغه) است گوئی «تحفیّت به‏ای بالغت فی اکرامه» در نهایه هست: «احفی فلان بصاحبه و حفی به و تحفّی: ای بالغ فی بره والسئول عن حاله».

پیشنهاد کاربران

بپرس