حفه

فرهنگ فارسی

کوره ایست بغربی حلب

پیشنهاد کاربران

حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه کردن. گرد چیزی درآمدن.
راوندى در کتاب ضوء الشهاب گوید:حف القوم حول زید یعنی مردم اطراف زید را گرفته و دایره وار در گرد او هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلأََ وَ قَدْ مَلأَْتَ الأَْرْضَ عَدْلاً ( فرازی از دعای ندبه )
آیا آن روز فرا می رسد که ما را ببینی که تو را احاطه کرده ایم و تو پیشوای مردم شده ای و زمین را پر از عدل و داد کرده ای؟
نَحُفُّ: احاطه کنیم.
در نهج البلاغه خطبه 174 از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل می‏کند: �حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ� بهشت با مکاره و آتش با شهوات احاطه شده است. ( مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. سختیها )
بهشت محفوف و پیچیده به دشواریهاست و انسان از هر راهی اگر بخواهد به بهشت راه پیدا کند با دشوارى روبروست اما آتش جهنم پیچیده به لذتهاست انسان اگر جذب لذایذ دنیا شود و راه آنرا ادامه دهد پایانش جهنم است.
حفت الجنة به چه محفوف گشت
بالمکاره که از او افزود کشت.
مولوی ( مثنوی ، دفتر پنجم ص 12 )
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند ( خاقانی، قصیده شمارهٔ ۸۱ )
فرهنگ دهخدا:
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پاک و ساده کردن سر و روی را از موی. کندن موی از روی زن. حف و حفاف ؛ موی برکندن. بند انداختن.
حفاف. [ ح ِ ] ( ع مص ) برهنه و ساده کردن زن روی را به برکندن موی برای زینت . موی برکندن از روی.

بپرس