حفنه

لغت نامه دهخدا

( حفنة ) حفنة. [ ح ُ / ح َ ن َ ] ( ع اِ ) کریشک. مغاک. سوراخ. ( منتهی الارب ). حفرة. ( اقرب الموارد ). || پُرِ دو مشت. ( اقرب الموارد ). || کوه. ( منتهی الارب ). ج ، حُفَن.

حفنة. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. ( منتهی الارب ). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک. || گو کف. ج ، حفنات :
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.
مولوی.

فرهنگ فارسی

یک مشت از طعام

پیشنهاد کاربران

این واژه ی در گویش خراسان ها و مردمان تربت حیدریه واحد شمارش است. به معنی آن مقدار که در مشت جا می شود. دو سه حَفنَه زُغال و رِزنَـه و کـاه اَتَش زَْه شـا دِ مـونِ مِــنقَلِ مـاه علی اکبر عباسی دو سه مُشت زغال و ریزینه و کاه / آتش زدشان میانِ منقلِ ماه.

بپرس