حففته

پیشنهاد کاربران

حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( از آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف ) ؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || احاطه کردن. گرد چیزی درآمدن.
راوندى در کتاب ضوء الشهاب گوید:حف القوم حول زید یعنی مردم اطراف زید را گرفته و دایره وار در گرد او هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِیلَ وَ مِیکائِیلَ وَ الْمُسَوِّمِینَ مِنْ مَلائِکَتِکَ؛ ( فرازی از دعای ندبه )
سپس او ( رسول اکرم صلوات الله علیه و آله ) را با هراس در دل دشمنانش یاری دادی و با جبراییل، میکاییل و ملائکه ویژه و نشاندار احاطه کردی.
أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلأََ وَ قَدْ مَلأَْتَ الأَْرْضَ عَدْلاً ( فرازی از دعای ندبه )
آیا آن روز فرا می رسد که ما را ببینی که تو را احاطه کنیم، و تو جامعه جهانی را پیشوا می شوی درحالی که زمین را از عدالت انباشتی.
نَحُفُّ: احاطه کنیم.
در نهج البلاغه خطبه 174 از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل می‏کند: حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ. بهشت با مکاره و آتش با شهوات احاطه شده است. ( مکاره. [ م َ رِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مکرهة. سختیها )
بهشت محفوف و پیچیده به دشواریهاست و انسان از هر راهی اگر بخواهد به بهشت راه پیدا کند با دشوارى روبروست اما آتش جهنم پیچیده به لذتهاست انسان اگر جذب لذایذ دنیا شود و راه آنرا ادامه دهد پایانش جهنم است.
حفت الجنة به چه محفوف گشت
بالمکاره که از او افزود کشت.
مولوی ( مثنوی ، دفتر پنجم ص 12 )
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند ( خاقانی، قصیده شمارهٔ ۸۱ )
اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَی وَلِیِّ أَمْرِکَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ وَ حُفَّهُ بِمَلاَئِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَیِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ ( فرازی از دعای افتتاح )
خدایا درود فرست بر ولی امرت، آن قائم آرزو شده، و دادگستر مورد انتظار، و فراگیر ( احاطه کن ) او را به فرشتگان مقرّبت ، و به روح القدس تأییدش کن ای پروردگار جهانیان.
اما درباره ی حُفَّهُ :
حَفَّ یَحُفُّ
فعل ماضی حَفَّ ( Haffa )
فعل مضارع یَحُفُّ ( yaHuffu )
فعل امر حُفَّ ( Huffa )
چگونگی ایجاد فعل حُفَّ:
از اولین صیغه مذکر مخاطب یعنی ( تَحُفُّ ) برای ساخت امر باید استفاده کرد حال باید حرف اول را حذف کنیم حالا باید آخر آن را هم ساکن کرد اما حرکت صیغه های مفرد درحالت جزم دارای ادغام مفتوح می باشد.
به عبارتی : در صورتی که بخواهیم فعل مضاعف را مجزوم کرده یا از آن امر بسازیم ، نمی توانیم بالای تشدید سکون بگذاریم بلکه به جای آن از حرکت فتحه استفاده می کنیم .
فرهنگ دهخدا:
حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پاک و ساده کردن سر و روی را از موی. کندن موی از روی زن. حف و حفاف ؛ موی برکندن. بند انداختن.
حفاف. [ ح ِ ] ( ع مص ) برهنه و ساده کردن زن روی را به برکندن موی برای زینت . موی برکندن از روی.

بپرس