حفش

لغت نامه دهخدا

حفش. [ ح َ ف ِ ] ( ع ص ) بعیر حفش السنام ؛ اشتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. ( منتهی الارب ).

حفش. [ ح ِ ] ( ع اِ ) دوکدان. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || خانه خرد. ( مهذب الاسماء ). خانه بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد. || خانه از گلیم مو. || کوهان. || شرم. فرج. || درج. سله. || چیزی سوده و کهنه. || ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن. || جوال کلان و کهنه. ج ، احفاش. ( منتهی الارب ).

حفش. [ ح َ ] ( ع مص ) حفش سیل ؛ گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای. || حفش سیل موضعی را؛ برکندن آنرا. حفش باران زمین را؛ خراشیدن باران روی آنرا. ( منتهی الارب ). || گرد کردن. ( منتهی الارب ) ( دهار ). || برآوردن. || کوشیدن. || پی درپی خوش رفتن اسپ. || راندن. || گرد آمدن قوم بر کسی. || حفش سنام ؛ ریش شدن پیش کوهان از اسفل تا اعلی و هنوز بن آن سالم بودن. || حفش سماء؛ باریدن باران بسیار در ساعت. || حفش زن شوی را؛ دوستی و وداد ظاهر کردن زن شوی را. ( منتهی الارب ). || آب دویدن از مطهرة. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

راندن گرد کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس