حفاف
لغت نامه دهخدا
حفاف. [ ح ِ ] ( ع مص ) برهنه و ساده و رت کردن زن روی را به برکندن موی برای زینت. ( منتهی الارب ). بند و زیر ابرو کردن. کندن زن موی را از روی. ( زوزنی ).موی برکندن از روی. ( تاج المصادر بیهقی ). ازاله کردن موی از صورت بوسیله تیغ. ( اقرب الموارد ). || بهم بستن زن موی را در پس سر. ( منتهی الارب ).
حفاف. [ ح َف ْ فا ] ( ع اِ ) گوشت نرم که زیر ملاذه است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گوشت کام.
حفاف. [ ] ( اِخ ) خفاف یاحماق. نام شاعری است. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 311 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید