تا یکی روزی بیامد با سعود
گورها را برف نو پوشیده بود
بانگش آمد از حظیره شیخ حی ها
انا! ادعوک کی تسعی الی.
مولوی.
|| جای خرما خشک کردن. جائی که خرما خشک کنند. ج ، حظائر، حظار.( اقرب الموارد ). || مال. ( منتهی الارب ). || نکدالحظیرة؛ کم خیر. بخیل. ( اقرب الموارد ). || حظیرةالقدس ؛ حظیره قدس. بهشت. ( دستوراللغة ادیب نطنزی ). نامی است بهشت را. ( مهذب الاسماء ). ( اقرب الموارد ). نامی از نامهای بهشت. ( مهذب الاسماء ). میان بهشت. هر جای مقدس و مبارکی.حظیرة. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) الحظیرة. نام شهری از اعمال دجیل بنزدیک حربی ، و از آنجا جامه های پنبه ای معروف خیزد که بدیگر جایها برند. ( منتهی الارب ).