حطم

لغت نامه دهخدا

حطم. [ ح َ ] ( ع مص ) شکستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( زوزنی ). شکستن یا خاص است به شکستن چیزی خشک. ( منتهی الارب ). || شکسته شدن ستور از پیری. ( تاج المصادر بیهقی ). پیر شدن چهارپای. ( دهار ): حطم دابة؛ کلان سال شدن ستور و ضعیف گردیدن. ( منتهی الارب ).

حطم. [ ح ُ طَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حطمة. || شبان که ستور را بعنف راند و بر آنها رحم نکند. ( منتهی الارب ).

حطم. [ ح َ طَ ] ( ع اِ ) بیماریی است که در پاهای ستور عارض شود. ( منتهی الارب ).

حطم. [ ح ِ طَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حطمة. یقال : صَعدة حطم ؛ باعتبار الاجزاء. ( منتهی الارب ).

حطم. [ ح ُ طُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حَطوم. ( منتهی الارب ). رجوع به حطوم شود.

حطم. [ ح َ طِ ] ( ع ص ) شکسته. || شکسته حال. شکسته تن. || اسپ شکسته حال از پیری. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شکستن ( چیز خشک ) .
شکسته شکسته تن و حال

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) درهم شکستن .

فرهنگ عمید

شکستن، خرد کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا یَحْطِمَنَّکُمْ: شما را لگد مال نکنند- شما را نشکنند(از ریشه حطم به معنای شکستن است)
معنی حُطَمَة: بسیار خورد کننده (صیغه مبالغه است ، و مبالغه در حطم یعنی "شکستن " را میرساند )- سومین طبقه از هفت طبقه جهنم
تکرار در قرآن: ۶(بار)
شکستن. وارد مساکن خویش شوید تا شما را سلیمان و لشگریانش در هم نشکنند.(پایمال نکنند). حطام آن است که از خشکی شکسته شود سپس می‏خشکد و آن را زرد شده می‏بینی و سپس شکسته و ریز ریز می‏شود. جهنّم از آن جهت حطمه نامیده شده که هر چیز را می‏شکند و خورد می‏کند حتماً به حطمه انداخته می شود. چه دانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خداست.

پیشنهاد کاربران

بپرس