حطاط

لغت نامه دهخدا

حطاط. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) بوی بد. || رجل حَطاط؛ مرد ریزه. ( از منتهی الارب ).

حطاط. [ ح َ ] ( ع اِ ) دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. ( از منتهی الارب ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. ( از بحر الجواهر ). بثره که بر روی پیدا آید. || کفک شیر. ( منتهی الارب ). || حطاط الکمرة؛ کرانه های آن. ( منتهی الارب ).

حطاط. [ ح ِ ] ( ع مص ) تیز رفتن شتر به کشیدن مهار سوی نشیب. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

تیز رفتن شتر بکشیدن مهار سوی نشیب

پیشنهاد کاربران

بپرس