حطء
لغت نامه دهخدا
حطء. [ ح ِطْءْ ] ( ع اِ ) بقیه آب. ( از منتهی الارب ). بقیه آب در ظرف. ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
حطء. [ ح ِطْءْ ] ( ع مص ) حطء به ارض کسی را؛ بر زمین افکندن او را. || بر پشت کسی زدن به کف دست. || آرامیدن با زن. ( منتهی الارب ). || حطء سلح ؛ ریخ افکندن. ( از منتهی الارب ). || حطء قِدر بزبد؛ کفک برآوردن دیگ. || دفع از رأی. || زدن و انداختن. ( منتهی الارب ). || پلیدی افکندن. ( از منتهی الارب ). و رجوع به حَطء شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید