خردم بچشم خلق و بزرگم بنزد عقل
از بخت با حضیضم و از فضل با سنا.
مسعودسعد.
از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک موسوم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ابر در دامن حضیض او خیمه زند و ستاره پیرامن اوجش طواف کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و درحضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 338 ).اهبطوا افکند جان را در حضیض
از نمازش کرد محروم آن محیض.
مولوی.
|| ( اصطلاح هیأت ) نزدیکترین نقطه از محیط خارج مرکز نسبت بمرکز عالم و آنرا بیونانی افرنجیون نامند. پست ترین موضع از فلک خارج از مرکز باشد یعنی نزدیکترین جای آن بزمین. افربحیون. مقابل اوج صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حضیض نزد اهل هیأت نقطه مقابل اوج است و آن نقطه مشترک بین محل التقاء دو سطح مقعر از دو فلک است : یکی سطح خارج مرکز و دیگر سطح فلکی که در تحت آن است و حضیض ممثلی و حضیض مدیر نقطه مشترک میان دو مقعر ممثل عطارد و مدیر است و حضیض مدیری و حضیض حامل نقطه مشترک بین دو مقعر مدیر و حامل است. و وجه تسمیه آن به حضیض اینست که نقطه حضیضی نسبت به نقطه اوج بما نزدیکتر است بنابراین پائین تر از آن است و حضیض بر نقطه مقابل ذروه مرئی نیز اطلاق میگردد و آنرا حضیض مرئی وبعد اقرب مقوم نامند و نقطه مقابل ذروه وسطی را نیز نامند و آن حضیض مستوی و اوسط و بعد اقرب وسط نامیده میشود. ( کشاف ) : اوج تو جویم ز چرخ چه داریم در حضیض
عز تو خواهم ز دهر چه داریم در هوان.
مسعودسعد.
گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندر آن از سعد و نحسی فوج فوج.
مولوی.
کواکب گر همه اهل کمالندچرا هر لحظه در نقص وبالند
چرا گه بر حضیض و گه بر اوجند
گهی تنها فتاده گاه زوجند.
شیخ محمود شبستری.
بیشتر بخوانید ...