حضن

لغت نامه دهخدا

حضن. [ ح َ ] ( ع مص ) حضانت. در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. ( منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را. || حضن معروف از کسی ؛ بازداشتن نیکی را از وی. ( منتهی الارب ). || حضن کسی از؛ بازداشتن او را از امری و به تنهائی بدان قیام کردن. || حضن از حاجت ؛ واداشتن کسی را از حاجت وی. ( تاج المصادر بیهقی ). واداشتن کسی را از حاجت. ( مهذب الاسماء ). بازداشتن او را از آن.

حضن. [ ح ِ ] ( ع اِ ) فروتر از زیر بغل. ( مهذب الاسماء ). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست. ( منتهی الارب ). از زیر بغل تا کشح. کنار. || آگوش. ( مهذب الاسماء ). آغوش. || آنچه گنجیدن تواند زیر بغل. یک بغل. || مجازاً، کنف. صیانت. رعایت. حمایت : پسر طغانشاه سنجرشاه که سلطان او را در حضن عاطفت و حصن رأفت تربیت میفرمود. ( جهانگشای جوینی ). || جانب. کرانه چیزی. کنار چیزی.( منتهی الارب ) ( آنندراج ): حضناالشی ٔ؛ دو کرانه آن. ج ، احضان. || خانه کفتار. ( منتهی الارب ). || جایی از کوه که به کشت آن برآمدن توانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بن کوه. ( منتهی الارب ). ج ، احضان ، حضون. ( مهذب الاسماء ). و در دومعنی اخیر به ضم حاء نیز آمده است. ( منتهی الارب ).

حضن. [ ح َ ض َ ] ( ع اِ ) عاج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دندان فیل. ناب فیل. پیل استخوان.

حضن. [ ح َ ض َ ] ( اِخ ) نام کوهی است به نجد. و در مثل است : انجد من رأی حضناً. و آن بر سوی نجد واقع است و حدود نجد از همانجا آغازد. و آن مشهورترین جبال نجد باشد و گویند از آن تا تهامه یک مرحله است. رجوع به معجم البلدان شود.

حضن. [ ح َ ض َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای از تغلب. ( الانساب ) ( منتهی الارب ). || نام بطنی از قضاعة. و نسبت بدان حضنی است. ( الانساب ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) بغل آغوش : (( در حضن تربیت وی نشونما یافت . ) )
نام قبیله ای از تغلب

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) بغل ، آغوش .

فرهنگ عمید

۱. از زیر بغل تا تهیگاه، سینه.
۲. آغوش، بغل.

پیشنهاد کاربران

بپرس