[ویکی فقه] شاه مصر که به طور کامل به پاکی و علم و درایت یوسف پی برده بود، به او علاقه شدیدی پیدا کرد.
شاه مصر به اطرافیان دستور داد به زندان بروند و یوسف را به حضورش بیاورند تا او را محرم اسرار و امین امور خود قرار دهد. یکی از آن ها نزد یوسف آمد، و بشارت آزادی را به یوسف علیه السلام داد؛ و او را نزد شاه آورد، شاه مقدم یوسف را مبارک شمرد، او را نزد خود نشاند. از هر دری با او سخن گفت، ولی لحظه به لحظه به درجات مقام علمی یوسف علیه السلام بیش تر پی می برد، تا آن که صد در صد شایستگی او را برای اداره مقام های حسّاس کشور درک کرد و صریحاً به او گفت:«إِنَّکَ الْیوْمَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ؛ از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و توفردی امین و درستکار می باشی.» حضرت یوسف علیه السلام که از مردان خداست، از خدا می خواهد که صاحب مقام و قدرتی شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده کند و بتواند بهتر و با دستی بازتر به جامعه خدمت نماید.آری حضرت یوسفِ خدمتگذار، خواستار مقامی است، ولی مقامی که بتواند آن را پلی برای اعلای کلمه حق و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانه داری را انتخاب کرد. چه آن که یوسف با بینش دقیقش هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی آینده را می بیند. او درک می کند که اگر رییس دارایی باشد، با تدبیرهای خردمندانه، مردم را از تهیدستی و فلاکت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسید. از این رو به شاه گفت:«اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛ مرا سرپرست خزائن و محصولات کشور مصر قرار بده، من از عهده نگهداری محصول ها بر می آیم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم.»شاه، این مقام را به یوسف علیه السلام واگذار کرد. از آن پس، یوسف علیه السلام را با عنوان « عزیز » می خواندند. { ناگفته نماند که مقام «عزیزی» غیر از مقام پادشاهی است؛ این که بعضی عنوان عزیز را با «مَلِک» یکی گرفته اند؛ چنان که به خود آیات سوره یوسف دقت کنند خواهند دانست که چنین نیست و عنوان «عزیز» تقریباً حکم وزیر یا نخست وزیر را داشت، و سپس به مقام پادشاهی رسید، چنان که ذکر می شود. }یوسف پس از قبول این مسؤولیت، کمر خدمتگذاری به مردم را بست و در این مسیر، فداکاری ها کرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانه اش محبوبیت خاصّی در میان ملّت مصر پیدا نمود.آری، خداوند این چنین به یوسف علیه السلام مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزیزی رسانید. خداوند پاداش نیکوکار را ضایع نمی کند. این پاداش دنیوی است. اجر آخرت که معلوم است بهتر خواهد بود.وَ لَأَجْرُ الْ آخِرَهِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یتَّقُونَ.
بهره گیری مدبّرانه از امکانات کشور
در این باره که یوسف علیه السلام تا چه وقت مقام خزانه داری را برعهده داشت و آیا به مقام پادشاهی رسید یا نه، و اگر رسید چند سال در این مقام بود، مفسّران و راویان، مطالب مختلف گفته اند. ما در این جا گفتار ابن عباس را در این باره خاطر نشان کرده و سپس سخنان حضرت رضا علیه السلام را که کار و تلاش یوسف علیه السلام را پس از تحویل گرفتن اختیارات کشور مصر بیان می کند به نظر خوانندگان می رسانیم:ابن عباس می گوید: اگر یوسف علیه السلام خودش به پادشاه نمی گفت که مرا خزانه دار قرار بده، پادشاه تمام اختیارات مملکت را همان ساعت به یوسف واگذار می کرد. یوسف علیه السلام پس از بدست گرفتن مقام خزانه داری، یک سال در اطراف شاه بود و به انجام وظیفه خود می پرداخت، آن گاه به درخواست یوسف، پادشاه، امارت و ریاست کشور مصر را به او واگذار کرد. شمشیر مخصوص حکومت را بر پیکر برازنده او حمایل نمود، و او را بر تخت مخصوص حاکمیت که با طلا و درّ و یاقوت تزیین شده بود نشاند. شکوه و نورانیت چشمگیر یوسف علیه السلام، همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. وقتی که تمام اختیارات کشور به دستش رسید، از تمام اختیارات و امکانات خود به نفع جامعه استفاده کرد و به عدالت و دادگری رفتار نمود، به طوری که محبتش در دل زن و مرد مردم مصر جای گرفت، به گونه ای که به فرموده قرآن:«یتَبَوَّأُ مِنْها حَیثُ یشاءُ؛ تا آن چه را که می خواهد از آن اختیارات استفاده کند.» اینک به فرموده حضرت رضا علیه السلام دقت کنید و ببینید یوسف از این اختیارات چگونه استفاده کرد: «یوسف در هفت سال اوّل که سال های فراوانی نعمت ها بود، دستور داد انواع نعمت ها و خوراکی ها و آشامیدنی ها را در خزانه ها و انبارها ذخیره کردند. وقتی که این هفت سال گذشت و سال های قحطی فرا رسید، یوسف علیه السلام در سال اول: تمام اندوخته های غذایی را فروخت و پول ( درهم و دینار ) کرد، به طوری که در مصر و اطراف آن، درهم و دیناری نبود، مگر در تحت اختیار یوسف.در سال دوم: از آن درهم و دینارها جواهرات خرید، به طوری که تمام جواهرات مصر و اطراف در اختیار یوسف علیه السلام در آمد.در سال سوم: از آن جواهرات، حیوانات و چهارپایان و مرکب ها را خرید، به طوری که تمام حیوانات مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.در سال چهارم: آن ها را فروخت و به جای آن ها تمام برده ها و کنیزها را خرید.در سال پنجم: آن ها را با خانه ها و باغ ها مبادله کرد، به طوری که تمام خانه ها و باغ ها در تحت تصرّف یوسف علیه السلام در آمد.در سال ششم: آن ها را فروخت و به جای آن ها زمین های کشاورزی و قنات ها را خرید، به طوری که تمام املاک و آب و خاک مصر و اطراف در اختیار یوسف علیه السلام در آمد.در سال هفتم: با آن آب و خاک (که مایه حیات انسان ها هستند) تمام مردم مصر از زن و مرد را خریداری کرد، به طوری که تمام مردم از عبد و حر ، از کنیز و خانم، در اختیار یوسف علیه السلام در آمدند، در نتیجه یوسف با این تدابیر و رد و بدل کردن معاملات، و به کار انداختن چرخ های اقتصاد کشور، به رونق بازار اقتصاد پرداخت و مردم را به بهره بردای اقتصادی رسانید؛ با توجه به این که: برای نگهداری مردم و حفظ اقتصاد مملکت و پدید نیامدن شکاف طبقاتی، این تدابیر لازم بود. زندگی مردم به گونه ای شد که گفتند: «ما چنین حاکمی را ندیده ایم و نه در تاریخ سراغ داریم که این چنین با نور علم و بینش و تدابیر، نابسامانی ها را سامان بخشد.»ولی یوسف با آن همه مقام؛ کوچک ترین غروری نداشت، و یکپارچه تواضع و اخلاق و عدالت و ملاطفت بود. اینک به دنباله گفتار امام هشتم علیه السلام دقت کنید:در این موقع، یوسف علیه السلام به شاه (شاه سابق) گفت: این اختیاراتی را که خداوند به من داده، اینک رأی شما (در مورد این مردمی که جیره خوار من شده اند) چیست؟ من آنان را به اصلاح نکشانده ام که خودم فسادی کنم، آن ها را از بلا نجات نداده ام که خودم بلای آن ها باشم، بلکه خداوند آن ها را به دست من نجات داده است.پادشاه گفت: «رأی، رأی تو است، هر چه خودت بخواهی همان درست است.»یوسف گفت: «من خداوند و تو را شاهد و گواه می گیرم که تمام مردم مصر را آزاد کردم، اموال و بنده های آنان را به خودشان ردّ کردم، اینک انگشتر و تخت و تاج تو را به تو می سپارم به شرط این که به روش من رفتار کنی و به حکم من باشی.»پادشاه گفت: «افتخار و سعادت من در این است که روش تو را سرمشق خود قرار دهم و به حکم تو سر فرمان نهم، اگر تو نباشی، کار ما به اصلاح و استحکام نمی گراید، تو سلطان عزیزی هستی که انتقادی به کارهایت نیست، من به خدا و یکتایی و بی همتایی خدا و این که تو رسول خدا هستی گواهی می دهم، تو به آن چه که من به تو واگذار کردم اختیار کامل داری و طبق صلاح خودت رفتار کن و تو شخصی امانت دار و بزرگوار هستی.»
پارسایی و ساده زیستی
نقل شده که یوسف علیه السلام در این هفت سال قحطی، غذای سیری نخورد. به او گفتند: با این که خزائن مملکت در دست تو است چرا غذای سیر نمی خوری؟ در پاسخ فرمود:«اَخافُ اَنْ اَشْبَعَ فَاَنْسِی الْجِیاعَ؛ می ترسم سیر شوم آن گاه گرسنگان را فراموش کنم.»
شاه مصر به اطرافیان دستور داد به زندان بروند و یوسف را به حضورش بیاورند تا او را محرم اسرار و امین امور خود قرار دهد. یکی از آن ها نزد یوسف آمد، و بشارت آزادی را به یوسف علیه السلام داد؛ و او را نزد شاه آورد، شاه مقدم یوسف را مبارک شمرد، او را نزد خود نشاند. از هر دری با او سخن گفت، ولی لحظه به لحظه به درجات مقام علمی یوسف علیه السلام بیش تر پی می برد، تا آن که صد در صد شایستگی او را برای اداره مقام های حسّاس کشور درک کرد و صریحاً به او گفت:«إِنَّکَ الْیوْمَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ؛ از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و توفردی امین و درستکار می باشی.» حضرت یوسف علیه السلام که از مردان خداست، از خدا می خواهد که صاحب مقام و قدرتی شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده کند و بتواند بهتر و با دستی بازتر به جامعه خدمت نماید.آری حضرت یوسفِ خدمتگذار، خواستار مقامی است، ولی مقامی که بتواند آن را پلی برای اعلای کلمه حق و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانه داری را انتخاب کرد. چه آن که یوسف با بینش دقیقش هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی آینده را می بیند. او درک می کند که اگر رییس دارایی باشد، با تدبیرهای خردمندانه، مردم را از تهیدستی و فلاکت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسید. از این رو به شاه گفت:«اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛ مرا سرپرست خزائن و محصولات کشور مصر قرار بده، من از عهده نگهداری محصول ها بر می آیم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم.»شاه، این مقام را به یوسف علیه السلام واگذار کرد. از آن پس، یوسف علیه السلام را با عنوان « عزیز » می خواندند. { ناگفته نماند که مقام «عزیزی» غیر از مقام پادشاهی است؛ این که بعضی عنوان عزیز را با «مَلِک» یکی گرفته اند؛ چنان که به خود آیات سوره یوسف دقت کنند خواهند دانست که چنین نیست و عنوان «عزیز» تقریباً حکم وزیر یا نخست وزیر را داشت، و سپس به مقام پادشاهی رسید، چنان که ذکر می شود. }یوسف پس از قبول این مسؤولیت، کمر خدمتگذاری به مردم را بست و در این مسیر، فداکاری ها کرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانه اش محبوبیت خاصّی در میان ملّت مصر پیدا نمود.آری، خداوند این چنین به یوسف علیه السلام مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزیزی رسانید. خداوند پاداش نیکوکار را ضایع نمی کند. این پاداش دنیوی است. اجر آخرت که معلوم است بهتر خواهد بود.وَ لَأَجْرُ الْ آخِرَهِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یتَّقُونَ.
بهره گیری مدبّرانه از امکانات کشور
در این باره که یوسف علیه السلام تا چه وقت مقام خزانه داری را برعهده داشت و آیا به مقام پادشاهی رسید یا نه، و اگر رسید چند سال در این مقام بود، مفسّران و راویان، مطالب مختلف گفته اند. ما در این جا گفتار ابن عباس را در این باره خاطر نشان کرده و سپس سخنان حضرت رضا علیه السلام را که کار و تلاش یوسف علیه السلام را پس از تحویل گرفتن اختیارات کشور مصر بیان می کند به نظر خوانندگان می رسانیم:ابن عباس می گوید: اگر یوسف علیه السلام خودش به پادشاه نمی گفت که مرا خزانه دار قرار بده، پادشاه تمام اختیارات مملکت را همان ساعت به یوسف واگذار می کرد. یوسف علیه السلام پس از بدست گرفتن مقام خزانه داری، یک سال در اطراف شاه بود و به انجام وظیفه خود می پرداخت، آن گاه به درخواست یوسف، پادشاه، امارت و ریاست کشور مصر را به او واگذار کرد. شمشیر مخصوص حکومت را بر پیکر برازنده او حمایل نمود، و او را بر تخت مخصوص حاکمیت که با طلا و درّ و یاقوت تزیین شده بود نشاند. شکوه و نورانیت چشمگیر یوسف علیه السلام، همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. وقتی که تمام اختیارات کشور به دستش رسید، از تمام اختیارات و امکانات خود به نفع جامعه استفاده کرد و به عدالت و دادگری رفتار نمود، به طوری که محبتش در دل زن و مرد مردم مصر جای گرفت، به گونه ای که به فرموده قرآن:«یتَبَوَّأُ مِنْها حَیثُ یشاءُ؛ تا آن چه را که می خواهد از آن اختیارات استفاده کند.» اینک به فرموده حضرت رضا علیه السلام دقت کنید و ببینید یوسف از این اختیارات چگونه استفاده کرد: «یوسف در هفت سال اوّل که سال های فراوانی نعمت ها بود، دستور داد انواع نعمت ها و خوراکی ها و آشامیدنی ها را در خزانه ها و انبارها ذخیره کردند. وقتی که این هفت سال گذشت و سال های قحطی فرا رسید، یوسف علیه السلام در سال اول: تمام اندوخته های غذایی را فروخت و پول ( درهم و دینار ) کرد، به طوری که در مصر و اطراف آن، درهم و دیناری نبود، مگر در تحت اختیار یوسف.در سال دوم: از آن درهم و دینارها جواهرات خرید، به طوری که تمام جواهرات مصر و اطراف در اختیار یوسف علیه السلام در آمد.در سال سوم: از آن جواهرات، حیوانات و چهارپایان و مرکب ها را خرید، به طوری که تمام حیوانات مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.در سال چهارم: آن ها را فروخت و به جای آن ها تمام برده ها و کنیزها را خرید.در سال پنجم: آن ها را با خانه ها و باغ ها مبادله کرد، به طوری که تمام خانه ها و باغ ها در تحت تصرّف یوسف علیه السلام در آمد.در سال ششم: آن ها را فروخت و به جای آن ها زمین های کشاورزی و قنات ها را خرید، به طوری که تمام املاک و آب و خاک مصر و اطراف در اختیار یوسف علیه السلام در آمد.در سال هفتم: با آن آب و خاک (که مایه حیات انسان ها هستند) تمام مردم مصر از زن و مرد را خریداری کرد، به طوری که تمام مردم از عبد و حر ، از کنیز و خانم، در اختیار یوسف علیه السلام در آمدند، در نتیجه یوسف با این تدابیر و رد و بدل کردن معاملات، و به کار انداختن چرخ های اقتصاد کشور، به رونق بازار اقتصاد پرداخت و مردم را به بهره بردای اقتصادی رسانید؛ با توجه به این که: برای نگهداری مردم و حفظ اقتصاد مملکت و پدید نیامدن شکاف طبقاتی، این تدابیر لازم بود. زندگی مردم به گونه ای شد که گفتند: «ما چنین حاکمی را ندیده ایم و نه در تاریخ سراغ داریم که این چنین با نور علم و بینش و تدابیر، نابسامانی ها را سامان بخشد.»ولی یوسف با آن همه مقام؛ کوچک ترین غروری نداشت، و یکپارچه تواضع و اخلاق و عدالت و ملاطفت بود. اینک به دنباله گفتار امام هشتم علیه السلام دقت کنید:در این موقع، یوسف علیه السلام به شاه (شاه سابق) گفت: این اختیاراتی را که خداوند به من داده، اینک رأی شما (در مورد این مردمی که جیره خوار من شده اند) چیست؟ من آنان را به اصلاح نکشانده ام که خودم فسادی کنم، آن ها را از بلا نجات نداده ام که خودم بلای آن ها باشم، بلکه خداوند آن ها را به دست من نجات داده است.پادشاه گفت: «رأی، رأی تو است، هر چه خودت بخواهی همان درست است.»یوسف گفت: «من خداوند و تو را شاهد و گواه می گیرم که تمام مردم مصر را آزاد کردم، اموال و بنده های آنان را به خودشان ردّ کردم، اینک انگشتر و تخت و تاج تو را به تو می سپارم به شرط این که به روش من رفتار کنی و به حکم من باشی.»پادشاه گفت: «افتخار و سعادت من در این است که روش تو را سرمشق خود قرار دهم و به حکم تو سر فرمان نهم، اگر تو نباشی، کار ما به اصلاح و استحکام نمی گراید، تو سلطان عزیزی هستی که انتقادی به کارهایت نیست، من به خدا و یکتایی و بی همتایی خدا و این که تو رسول خدا هستی گواهی می دهم، تو به آن چه که من به تو واگذار کردم اختیار کامل داری و طبق صلاح خودت رفتار کن و تو شخصی امانت دار و بزرگوار هستی.»
پارسایی و ساده زیستی
نقل شده که یوسف علیه السلام در این هفت سال قحطی، غذای سیری نخورد. به او گفتند: با این که خزائن مملکت در دست تو است چرا غذای سیر نمی خوری؟ در پاسخ فرمود:«اَخافُ اَنْ اَشْبَعَ فَاَنْسِی الْجِیاعَ؛ می ترسم سیر شوم آن گاه گرسنگان را فراموش کنم.»
wikifeqh: حضرت_یوسف_در_مصر