[ویکی اهل البیت] مادر بزرگوار امام کاظم علیه السلام «حمیده» از مهاجران مغرب (حدود آفریقا و اندلس) بود.
عیسی بن عبد الرحمن از پدر خود نقل کرد که پسر عکاشة بن محصن اسدی خدمت حضرت باقر رسید. امام صادق علیه السّلام نیز ایستاده بود مقداری انگور برای عکاشه آوردند. حضرت صادق فرمود: پیرمرد کهنسال و بچه کوچک انگور را یک دانه یک دانه می خورد کسی که خیال می کند سیر نمیشود سه تا چهار تا میخورد ولی تو دو تا دو تا بخور که مستحب است. به حضرت باقر عرض کرد: چرا حضرت صادق را داماد نمیکنی موقع دامادی اوست در جلو امام کیسه ه ای پر از دینار قرار داشت که آن مهر شده بود فرمود:«بزودی برده فروشی از اهل بربر وارد منزل میمون خواهد شد کنیزی از او برایش به همین دینارهائی که در این کیسه است می خرم. مدتی گذشت روزی خدمت آن جناب رسیدیم فرمود: آن برده فروشی که گفته بودم آمده اکنون با همین کیسه پول از او یک کنیز بخرید. ما رفتیم پیش برده فروش گفت هر چه کنیز داشتم فروختم فقط دو کنیز دیگر باقی مانده که هر دو مریض هستند یکی از آنها نزدیک به بهبودی است. گفتم بیاور آن دو را ببینم. هر دو کنیز را آورد. گفتیم همین کنیزی که بیماریش بهتر شده چند میفروشی؟ گفت هفتاد دینار گفتیم کمتر کن. گفت از هفتاد دینار کم نمی کنم. گفتیم: به هر مبلغی که در این کیسه پول هست می خریم نمی دانیم در این کیسه چقدر است. مردیکه مویهای سر و ریشش سفید بود حضور داشت او گفت مهر از کیسه بردارید و بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید اگر یک شاهی از هفتاد دینار کمتر باشد نمی دهم، آن پیرمرد گفت شما باز کنید.
کیسه را گشودیم و شمردیم درست هفتاد دینار بدون کم و زیاد. کنیز را بردیم خدمت حضرت باقر علیه السّلام، امام صادق نیز حضور داشت جریان را عرض کردیم، حمد و سپاس خدا را بجای آورد بکنیز فرمود اسم تو چیست؟ جواب داد: حمیده. فرمود پسندیده هستی در دنیا و شایسته هستی در آخرت اکنون بگو ببینم بیوه هستی یا بکر گفت بکر هستم. فرمود: چطور ممکن است بکر باشی با اینکه هر کنیزی که بدست این برده فروشان بیافتد او را سالم نمیگذارند. گفت نسبت بمن نیز همین تصمیم را داشت ولی هر وقت نزدیک می شد خداوند پیرمردی که موی سر و صورتش سفید شده بود بر او مسلط میکرد مرتب به چهره اش می نواخت تا از تصمیم خود منصرف می شد چندین مرتبه این کار را کرد که او را مانع شد. حضرت باقر بامام صادق فرمود: جعفر این کنیز را داشته باش که برای تو از او بهترین فرد روی زمین بنام موسی بن جعفر متولد خواهد شد. معلی بن خنیس گفت: حضرت صادق فرمود حمیده پاک و پاکیزه از کثافات چون شمش طلا پیوسته فرشته ها نگهبان او بودند تا رسید بدست من این لطفی بود که خدا نسبت بمن و جانشین من نمود.
حمیده بانویی آگاه و حدیث دان بود. امام صادق علیهالسلام او را از علوم خود به حدی بهره مند ساخت که از نظر دانش، پرهیزگاری و ایمان، بر همه ی زنان عصر خود پیشی گرفت، امام صادق علیهالسلام از او خواست تا زنان مسلمان را فقه و احکام شرعی بیاموزد ، او به خوبی شایستهی این مقام بوده، از درخشانترین چهرههای زن درعصر خود در عفت و فقه و کمال بود. ابوبصیر می گوید: پس از شهادت امام صادق علیه السلام نزد او رفتم تسلیت گفتم، او گریه کرد و من نیز گریستم و فرمود: اگر هنگام رحلت امام صادق علیه السلام در محضرش بودی از ایشان امر عجیبی می دیدی؟ گفت: آن حضرت لحظات آخر چشمش را گشود و فرمود: «همه بستگانم را در این جا حاضر کن».
همه را حاضر نمودم، حضرت نگاهی به آن ها کرد و فرمود: «ان شفاعتنا لاتنال مستخفا بالصلوة؛ همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد نرسد».
«این بانوی گرامی در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون است.»
عیسی بن عبد الرحمن از پدر خود نقل کرد که پسر عکاشة بن محصن اسدی خدمت حضرت باقر رسید. امام صادق علیه السّلام نیز ایستاده بود مقداری انگور برای عکاشه آوردند. حضرت صادق فرمود: پیرمرد کهنسال و بچه کوچک انگور را یک دانه یک دانه می خورد کسی که خیال می کند سیر نمیشود سه تا چهار تا میخورد ولی تو دو تا دو تا بخور که مستحب است. به حضرت باقر عرض کرد: چرا حضرت صادق را داماد نمیکنی موقع دامادی اوست در جلو امام کیسه ه ای پر از دینار قرار داشت که آن مهر شده بود فرمود:«بزودی برده فروشی از اهل بربر وارد منزل میمون خواهد شد کنیزی از او برایش به همین دینارهائی که در این کیسه است می خرم. مدتی گذشت روزی خدمت آن جناب رسیدیم فرمود: آن برده فروشی که گفته بودم آمده اکنون با همین کیسه پول از او یک کنیز بخرید. ما رفتیم پیش برده فروش گفت هر چه کنیز داشتم فروختم فقط دو کنیز دیگر باقی مانده که هر دو مریض هستند یکی از آنها نزدیک به بهبودی است. گفتم بیاور آن دو را ببینم. هر دو کنیز را آورد. گفتیم همین کنیزی که بیماریش بهتر شده چند میفروشی؟ گفت هفتاد دینار گفتیم کمتر کن. گفت از هفتاد دینار کم نمی کنم. گفتیم: به هر مبلغی که در این کیسه پول هست می خریم نمی دانیم در این کیسه چقدر است. مردیکه مویهای سر و ریشش سفید بود حضور داشت او گفت مهر از کیسه بردارید و بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید اگر یک شاهی از هفتاد دینار کمتر باشد نمی دهم، آن پیرمرد گفت شما باز کنید.
کیسه را گشودیم و شمردیم درست هفتاد دینار بدون کم و زیاد. کنیز را بردیم خدمت حضرت باقر علیه السّلام، امام صادق نیز حضور داشت جریان را عرض کردیم، حمد و سپاس خدا را بجای آورد بکنیز فرمود اسم تو چیست؟ جواب داد: حمیده. فرمود پسندیده هستی در دنیا و شایسته هستی در آخرت اکنون بگو ببینم بیوه هستی یا بکر گفت بکر هستم. فرمود: چطور ممکن است بکر باشی با اینکه هر کنیزی که بدست این برده فروشان بیافتد او را سالم نمیگذارند. گفت نسبت بمن نیز همین تصمیم را داشت ولی هر وقت نزدیک می شد خداوند پیرمردی که موی سر و صورتش سفید شده بود بر او مسلط میکرد مرتب به چهره اش می نواخت تا از تصمیم خود منصرف می شد چندین مرتبه این کار را کرد که او را مانع شد. حضرت باقر بامام صادق فرمود: جعفر این کنیز را داشته باش که برای تو از او بهترین فرد روی زمین بنام موسی بن جعفر متولد خواهد شد. معلی بن خنیس گفت: حضرت صادق فرمود حمیده پاک و پاکیزه از کثافات چون شمش طلا پیوسته فرشته ها نگهبان او بودند تا رسید بدست من این لطفی بود که خدا نسبت بمن و جانشین من نمود.
حمیده بانویی آگاه و حدیث دان بود. امام صادق علیهالسلام او را از علوم خود به حدی بهره مند ساخت که از نظر دانش، پرهیزگاری و ایمان، بر همه ی زنان عصر خود پیشی گرفت، امام صادق علیهالسلام از او خواست تا زنان مسلمان را فقه و احکام شرعی بیاموزد ، او به خوبی شایستهی این مقام بوده، از درخشانترین چهرههای زن درعصر خود در عفت و فقه و کمال بود. ابوبصیر می گوید: پس از شهادت امام صادق علیه السلام نزد او رفتم تسلیت گفتم، او گریه کرد و من نیز گریستم و فرمود: اگر هنگام رحلت امام صادق علیه السلام در محضرش بودی از ایشان امر عجیبی می دیدی؟ گفت: آن حضرت لحظات آخر چشمش را گشود و فرمود: «همه بستگانم را در این جا حاضر کن».
همه را حاضر نمودم، حضرت نگاهی به آن ها کرد و فرمود: «ان شفاعتنا لاتنال مستخفا بالصلوة؛ همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد نرسد».
«این بانوی گرامی در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره مدفون است.»
wikiahlb: حضرت_حمیده_خاتون_سلام_الله_علیها