حصنی

لغت نامه دهخدا

حصنی. [ ح ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حصن. ( الانساب سمعانی ). || منسوب به حصنان. کسائی گفته است : چون تلفظ دو نون حصنینی سنگین بود بیکی اکتفا کردند بر خلاف بحرین که بحرینی گویند. یاقوت گوید: و این دلیل منتقض است به جنّان و جنانی. که سه نون را جمع کرده است. ( از معجم البلدان ).

حصنی. [ ح ِ ] ( اِخ ) اسماعیل بن رجا الحصنی. منسوب به حصن مسلمة. از موسی بن اعین روایت دارد ومالک بن انس از وی روایت دارد. اهل جزیره نیز از وی روایت کنند، لیک منکرالحدیث باشد. ( معجم البلدان ).

حصنی. [ ح ِ ] ( اِخ ) اسودبن مروان المقدی الحصنی. از سلیمان بن عبدالرحمان روایت دارد و سلیمان بن احمد طبرانی از وی. ( معجم البلدان ).

حصنی. [ ح ِ ] ( اِخ ) عبدالجباربن نعیم بن اسماعیل ، مکنی به ابوعمر حصنی. منسوب به حصن منصوربن جعونه است. از ابوفروه یزیدبن محمد رهاوی روایت کند. و محمدبن ابراهیم مقری از وی. ( معجم البلدان ).

حصنی. [ ح ِ ] ( اِخ ) محمدبن حفص حلبی. از معمر و ابوحنفیه روایت دارد. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

محمد بن حفص حلبی از معمر و ابو حنیفه روایت دارد

پیشنهاد کاربران

بپرس