حصف
لغت نامه دهخدا
حصف. [ ح َ ص َ ] ( ع مص ) با گر خشک گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مبتلا به گر خشک و جرب یابس شدن. || ( اِمص ) حصافت. استواری خرد. استوارخرد گردیدن.
حصف. [ ح َ ] ( ع مص ) دور کردن. || بپایان رسانیدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
حصف. [ ح َ ص ِ ] ( ع ص ) مرد مبتلا به جرب خشک. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید