حصرمه

لغت نامه دهخدا

( حصرمة ) حصرمة. [ ح ِ رِ م َ ] ( ع اِ ) یکی حصرم. یک حبه غوره. || یک خرمای نارسیده. ج ، حصرم.

حصرمة. [ ح َ رَ م َ ] ( ع مص ) بخیلی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پرکردن ، چنانکه مشک را از آب. || حصرمه قوس ؛ بزه کردن کمان را. سخت بزه کردن کمان. ( مهذب الاسماء ). || حصرمه قلم ؛ تراشیدن خامه را. || حصرمه حبل ؛ سخت تافتن رسن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس