حصرم

لغت نامه دهخدا

حصرم. [ ح ِ رِ ] ( ع اِ ) خرما که هنوز پخته نباشد. خرمای ناپخته. خرمای نارسیده. غوره خرما. ج ِ حصرمة. || غوره. غوره انگور. انگور شیرین ناشده. کحب. کحبة؛ انگور که هنوز سبز است. انگور ترش و نارسیده. گودک. ( مهذب الاسماء ). انگور سبز ناشیرین :
ز روزگار وفا هم به روزگار آید
که حصرم از پس ششماه میشود صهبا.
خاقانی.
راحت ز عنا آید و شک نی که به نسبت
زآن حصرم خام است چنین پخته می ناب.
خاقانی.
دولت به روزگار تواند اثر نمود
حصرم بچار ماه تواند شراب شد.
خاقانی.
بس خوشه حصرم از نمایش
کانگور بود به آزمایش.
نظامی.
- تیغ حصرم رنگ ؛ کبودرنگ. زنگاری :
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
پخت گردون زآن عنب نقل و ز حصرم توتیا.
خاقانی.
- تیغ حصرمی ؛ تیغ حصرم رنگ :
در برتیغ حصرمی زاده جنابه چون عنب
برده جناب از آسمان کرده همه دو پیکری.
خاقانی.
- گشنیزه حصرم ؛ دانه های ریز نارسیده :
حرمت می راکه می گشنیز دیگ عیشهاست
بر سر گشنیزه حصرم روان افشانده اند.
خاقانی.
درباره خواص آن از نظر طب قدیم صاحب اختیارات بدیعی گوید: بپارسی غوره گویند و بلفظ دیگر کحب خوانند و طبیعت آن سرد است در اول ، خشک است در دویم وگویند سرد است در دویم و خشک است در سیم ، جهت دفع صفرا بغایت نافع بود و حرارت آن بشکند و معده و جگر را نافع بود. اما مولد ریاح و مغص بود و شکم ببندد و مصلح آن گلنگبین بود. صاحب تقویم گوید: مضر بود به آلات تناسل و منی و مصلح آن انیسون و عسل بود. بدل آن برساس یا حماض اترج بود. مؤلف تحفه آرد: بفارسی غوره نامند و آن انگور نارس سبز است در اول دوم سرد و در آخر آن خشک ، عصاره او سرد و خشک تر، مصفی حرارت خون و صفرا، قاطع صفرا، مقطع بلغم معده ، مقوی جگر و بدن ، حابس طبع، مانع انصباب مواد و رافع سستی اعضا و تشنگی. ضماد خشک او جهت خوشبو کردن عرق و جوشش بدن و حصف و خارش و سستی بدن نافع، و مضعف معده سرد و مضرباه ، مولد ریاح و مغص ، مورث عطش در بعضی امزجه بجهت تکثیف و مصلحش گلقند و انیسون و انجیر، و بدلش ریباس و ترشی ترنج است. رب غوره قاطع تشنگی و مسکن حرارت و التهاب معده ، و جهت اسهال مراری و برانگیختن اشتها و حفظ جنین و تقویت احشا و غثیان صفراوی و رفع خمار و منع قبول مواد. و با رب انار میخوش جهت تب صفراوی مجرب. و عصاره او که در آفتاب خشک کرده باشند همین آثار دارد. و جهت خناق و ورم حنجره و قی ءالدم و رعاف و سعوط لهاة نافع، و با سرکه جهت نواصیر و چرک گوش ، و غرغره او جهت ورم حلق ، و جفته او جهت قرحه امعا، سیلان رطوبات رحم ، و اکتحال او جهت دمعه و انتشار و خشونت اجفان و تأکل مفید. آب او در افعال مثل عصاره ، و مقوی ماسکه معده. و چون توتیا را به آن پرورده کنند و بدستور سایر ادویه عین را، بغایت مقوی فعل آن است و مضر سینه و مورث سعال و مصلحش گلقند و شربت خشخاش و قدر شربت عصاره او یک مثقال و بدلش آب سیب ترش و سماق ، و شربت او، که از آب غوره قریب شیرینی سه جزو و عسل کف گرفته یکجزو ترتیب داده باشند ویکسال بر او گذشته باشد، جهت رفع وبا و تقویت هاضمه و قولنج ثفلی بغایت مؤثر و در سایر افعال مثل عصاره است - انتهی. و در بعضی کتب آمده است : حصرم را به پارسی غوره گویند. سرد است در اول و خشک است در دوم.و گویند سرد است در دوم و خشک است در سوم. صفرا فرونشاند و دفع حرارت کند و شکم ببندد و مغص آرد. و مصلحش گلقند است. و رجوع به تذکره ضریر انطاکی ص 127 شود. || ( ص ) بخیل. مرد بخیل. مرد سخت بخیل که خرمای خام نگذارد. مردی که هیچ خیر ندهد البتّه. ( مهذب الاسماء ). || مرد ترش روی و تندخوی. || کوتاه بالا. || فرومایه از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) بر تازه اناردشتی. || خار آهنین که بدان دلو را از چاه برآرند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) غور. انگور انگور نارس .

فرهنگ معین

(حِ رِ ) [ ع . ] (اِ. ) غورة انگور، میوه نارس .

فرهنگ عمید

غورۀ انگور.

جدول کلمات

غوره انگور, میوه نارس

پیشنهاد کاربران

بپرس