حصاء

لغت نامه دهخدا

حصاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) سنگریزه ها. سنگ ریزه. ( دهار ) ( منتهی الارب ). شن. یکی آن حصاة است. و در تداول شعرای فارسی زبان همزه آخرش افتاده است. رجوع به حصا شود. || جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف ، سنگ ریزه. علامة گوید: آن جوهری است از ماده سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

حصاء. [ ح َص ْ صا] ( ع ص ، اِ ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. ( آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی. ( معجم البلدان ). || سال تنگ. ( مهذب الاسماء ). سال بی نفع و بی خیر. ( منتهی الارب ). || زن بدیمن. زن بدقدم. || باد روشن بی گرد و غبار. ( آنندراج ). || زمین بی گیاه. ( معجم البلدان ). || لحیة حصاء؛ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. ( مهذب الاسماء ).

حصاء. [ ح َ ص ص ْ صا ] ( اِخ ) نام اسبی مر سراقةبن مرداس و حزن بن مرادس بوده است.

حصاء. [ ح َ ص ْ صا ] ( اِخ )زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. ( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس