حص

لغت نامه دهخدا

حص. [ ح َص ص ] ( ع مص ) حص رأس ؛ستردن موی سر. موی از سر بریدن. موی از سر ببردن. ( تاج المصادر بیهقی ). موی از سر ببردن سر خود. ( زوزنی ). موی ستردن. موی ریزانیدن. ستردن مو. || لغة فی حس . ( لسان العرب ) ( دینوری از نشوء اللغة ص 73 ). || بهره و بخش دادن کسی را. ( منتهی الارب ). بهره دادن. ( دهار ). || نیک دویدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سخت دویدن. بشتاب رفتن. || کم و ناقص کردن چیز را. ( منتهی الارب ). عیبناک کردن. || ( ع اِ ) و هو حص ؛ ای لایجیر اَحداَ. || رحم ذات حص ؛ رحم حاصة. رحم محصوصة.

حص. [ ح ُص ص ] ( ع اِ ) ورس. ( معجم البلدان ) ( بحر الجواهر ) ( اختیارات بدیعی ). اسپرک. || زعفران ، ج ،حصوص. || دانه مروارید. ( منتهی الارب ).

حص. [ ح ُص ص ] ( اِخ ) نام چند موضع است به نواحی حمص. و خمر آن معروف است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

نام چند موضع است بنواحی حمص و خمر آن معروف است

پیشنهاد کاربران

سلام در برخی مناطق ایران مرکزی حص در معنای جایگاه و استراحتگاه چارپایان به کار می رود

بپرس