حشی
لغت نامه دهخدا
حشی. [ ح َ شا ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مدینة. ( معجم البلدان ).
حشی. [ ح َ شی ی ] ( ع اِ ) گیاهی که بیخ آن پوسیده و بوی گرفته باشد. یا گیاه خشک.
حشی. [ ح َ شا ] ( ع مص ) تاسه برافتادن کسی را. دمه افتادن کسی را. ( منتهی الارب ). به نفس نفس افتادن. تنگ شدن نفس و پیاپی شدن آن بعلت دویدن بسیاریا حمل باری گران و امثال آن. || چسبیدن به اندرون خیک چیزی چون پوست که بوی آن زائل نشود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید