حشوم
لغت نامه دهخدا
حشوم. [ ح ُ ] ( ع اِ ) جویندگان.
حشوم. [ح ُ ] ( ع مص ) فربه شدن بعد لاغری : حشمت الدابة؛ فربه وکلان شکم گردید ستور به چرا در اول بهار. ( از منتهی الارب ). || خوردن. چشیدن : ماحشم من طعامنا. || یافتن : ماحشم الصید؛ نیافت شکاری را.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید