حشم. [ ح ُ ش ُ ] ( ع ص ) صاحب حیای بسیار.
حشم. [ ح َ ش َ ] ( ع اِ ) خدمتکاران. ( زمخشری ) ( دهار ). جیش. جند. ( منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص. ( زمخشری ). خدمتکار. ( محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان. ( دهار ). ملتزمین رکاب. عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند بر دیگران. واحد و جمعدر آن یکسان است یا احشام جمع آن است. ( منتهی الارب ). چاکران و خدمتکاران که برای او غضب کنند و جنگ کنند با دیگران. چاکران و خدمتکاران که برای صاحب خود غضب نمایند با حریف جنگ کنند. ج ، احشام :
آن مال و نعمتش همه گشتند ترت و مرت
و آن خیل و آن حشم همه گردید تار و مار .
خجسته.
براند اسب با خیل وپیل و حشم همی تاخت پر غم چو شیر دژم.
فردوسی.
خواجه سید ابوطالب طاهر که بدوست دل سلطان و دل خواجه و دلهای حشم.
فرخی.
پس از ایزد بدوات و قلم فرخ اوست روزی لشکر سلطان و همه خیل و حشم.
فرخی.
شهر یاران زمین ناموران کیهان همه خواهند که گردند مر او را ز حشم.
فرخی.
مر حاشیت شاه جهان را و حشم راهم مال دهنده است و هم مال ستان است.
منوچهری.
بیشتر اولیا و حشم باوی [ مسعود ] برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 239 ). همه بزرگان اولیا و حشم به خانه وی [ بوسهل ] رفتند.( تاریخ بیهقی چ ادیب 155 ). خواجه بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب 346 ). و در سنه... فرمود ما را تا به هراة رفتیم که وسط خراسان است و حشم و قضاة و عمال و اعیان و رعایا را فرمود تا بخدمت ما آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ). امیر... میراند تا غلامان و حشم و اصناف لشکر بدان قوی دل میگشتند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113 ). ما بسیار نصیحت کردیم وگفتیم چاکری است مطیع و فرزندان و حشم... بسیار دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). مثال داد تا سپاه سالار... و دیگر حشم بازگشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). برادر ما امیر محمد را اولیا و حشم بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73 ). بونصر پیش دست امیر بود و دیگر حشم و بزرگان در پیشتر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). امیرالمؤمنین وی [ طاهر ] را از فروددست تر اولیا و حشم خویش بدست گرفته... آلت و قوت و لشکر داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ). آنجا سه هزار حشم است و پیداست که خوارزمشاه و حشم وی چند باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). قومی را از سرغوغا از حشم کجات و جغراة خوانده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ). خوارزمشاه بارداد و اولیا و حشم بیامدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ). اولیا و حشم و جمله اعیان لشکر بخدمت درگاه پیوستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). و حاجب قتلغتکین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم و مرتبه داران. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118 ). امیر برخاست و برنشست و بپای شارستان فرورفت با غلامان و حشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). و دیگر روز که بار داد با دستار سپید و قبای سفید بود و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ). چون عید کرده بود سلطان از میدان به صفه بزرگ آمد خوان نهاده بودند سخت باتکلف آنجا نشست و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ). و نسخت صلاة و خلعتها که در نوبت پادشاهی برادرش امیر محمد داده بودند اعیان و ارکان دولت و حشم و هر گونه مردم را بکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ). نخست برادران خویش را نصر و یوسف و پس خویشاوندان و اولیاء حشم راسوگند دادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ). و نسخه تذکره هدیها... مر خان را و پسرش و حشم را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). فرمود سلطان تا جواب نامه حشم تکین آباد بازنبشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47 ). حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ). خلعتهای دیگر خواجه احمد عبدالصمد و خاصگان خوارزمشاهی و اولیا و حشم سلطانی را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344 ). نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم به احماد این خدمت که کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). اولیا و حشم و کافه مردم را... بر اندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ). چون به خانه فرودآمد همه اولیا و حشم و اعیان حضرت بتهنیت وی رفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381 ). نامها نبشته آمد با احمد عبدالصمد وحشم تا کدخدای باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361 ). غره ماه رجب مهمانی بود همه اولیا و حشم را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ). میخواستیم... در مهمات ملکی با وی [ آلتونتاش ] رجوع کنیم... چون... اولیا و حشم را بنواختن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ). والی هرات وی را به حشم و مردم یاری داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ).بیشتر بخوانید ...