حشری
مترادف حشری: شهوتران، شهوتی، هوسباز، هوسران ، حریص
متضاد حشری: خارشکی، قانع
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
حشری. [ ح َ ش َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حشر،یک تن از سپاه غیر منتظم : آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت آنان بدید تیز براندن گرفت ، تا زان حشریان اندر آن هزیمت سه هزار مرد کشته شد. ( تاریخ سیستان ). || یک تن سخره. یکی به بیگار و شاکارگرفته شده : تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت. ( جهانگشای جوینی ). و بفرمود تا از جانب جند نیز، توشی مردان حشری مدد فرستاد و بر راه بخارا روان شد. ( جهانگشای جوینی ). || دشنامی مر زنان را در تداول عوام فارسی زبانان. زن تباه کار. زن در دست رس همه کس. || مرد یا زن شهوت پرست. سخت مایل به عمل جنسی.
فرهنگ فارسی
ترکه و اموال آنکه او را وارثی نباشد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] سرباز مزدور، چریک.
پیشنهاد کاربران
واژه حشری
معادل ابجد 518
تعداد حروف 4
تلفظ hašari
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت نسبی، منسوب به حَشَر ) [عربی. فارسی]
مختصات ( حَ شَ ) [ ع . ] ( ص نسب . )
آواشناسی haSari
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد 518
تعداد حروف 4
تلفظ hašari
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت نسبی، منسوب به حَشَر ) [عربی. فارسی]
مختصات ( حَ شَ ) [ ع . ] ( ص نسب . )
آواشناسی haSari
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
وَرَن = شهوت
بن خان: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی
پس می توان داشت:
وَرَنگین = پر از شهوت، ح. ش. ر. ی، horny
( بسنجید با شرمگین، اندوهگین، خشمگین و . . . )
#پارسی دوست
بن خان: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی
پس می توان داشت:
وَرَنگین = پر از شهوت، ح. ش. ر. ی، horny
( بسنجید با شرمگین، اندوهگین، خشمگین و . . . )
#پارسی دوست
منعظ. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) هر آنکه آزمند جماع باشد. || فرج باز و فرازکرده شده از غایت شهوت . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به انعاظ شود.
گرم شهوت . [ گ َش َهَْ وَ ] ( ص مرکب ) شهوت پرست . پرشهوت : گفتن افسانه های مهرانگیزکه کند گرم شهوتان را تیز. نظامی .
بر انگیخته شده جنسی
تمایل نشان دادن به رابطه جنسی با جنس مخالف
هم دخترا وهم پسرا
هم دخترا وهم پسرا
حشرناک = آنچه می حشراند.
حَشَریدَن = حشری شدن.
حشراندن = حشری کردن.
حشراندن = حشری کردن.
تمایل بیش از حد به رابطه جنسی
بدشلوار ؛ شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. ( یادداشت مؤلف ) .
تمیتل پیدا کردن به عمل جنسی
حالتی که فرد به عمل جنسی تمایل پیدا می کند
هوس زیاد
تمایل به سوی
تمایل به ارضا شدن ، که معمولا بر اثر نگاه بد به نامحرم اتفاق میافتد .
هوس کردن خیلی زیاد به رابطه جنسی
تمایل بیش از حد به سکس
تمایل بیش از حد به رابطه ی جنسی
تمایل به سکسس اونم عمیقا گاهی حشری به معنی عمیق خواهی و زیاده خواهی هم هوس هم گفته میشه
میل بیش از حد ب سکس
میل جنسی زیاده
حالتی است که فرد تمایل انجام دادن سکس پیدا میکند
یعنی تمایل پیدا کردن به سکس . از جهتی هم یعنی تو دسترس بودن برای هوسبازان
داشتن حرس و طمع ( شهوت ) در چیزی.
از ریشه حَشَرَ به معنی بر انگیخته شده جنسی ، کسی که از شدت تحریک جنسی کنترل رفتار های خود را ندارد
حالتی که شخص در آن دچار تحریک جنسی شده و تمایل به سکس پیدا می کند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)