حشایش

لغت نامه دهخدا

حشایش. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حشیش. گیاهان خشک. ( منتهی الارب ) :
در حشایش چون حشیشی او بپاست
مرغ پندارد که آن شاخ گیاست.
مولوی.
دل ببیند سر بدان چشم صفی
آن حشایش که شد از عامه خفی.
مولوی.
پر گنه باب گشایش میزند
غرقه دست اندر حشایش میزند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

جمع حشیش
گیاهان خشک

فرهنگ عمید

= حشیش

پیشنهاد کاربران

گیاهان خشک
شاخه های خشک
چون گرفتار گنه می آمدم
غرقه دست اندر حشایش می زدم
✏ �مولانا�

بپرس