حسین شهرستانی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
حسین ابراهیم صالح شهرستانی ( به عربی: حسین إبراهیم صالح الشهرستانی ) دانشمند اتمی عراقی است که ۱۰ سال در زندان ابوغریب صدام زیر شکنجه بود.
وی سمت نایب رئیس مجلس عراق را داشت. برای مقام نخست وزیری در نظر گرفته شده بود ولی از پذیرفتن آن خودداری کرد و مدتی وزیر آموزش عالی عراق بود. او در حکومت حیدر عبادی مسولیتی را نپذیرفت. سیدحسین شهرستانی از خانواده های برجسته و پرنفوذ ایرانی تبار است که ده ها سال مورد احترام مردم عراق بوده اند.
... [مشاهده متن کامل]
ضمیمه ای از مهدی رجبعلی پور بر شرح حال حسین شهرستانی: سال ۱۹۷۰ میلادی که به عنوان دانشجوی دکتری ریاضی وارد دانشگاه تورنتوی کانادا شدم و تقریباً ازهمان بدو ورود به انجمن اسلامی دانشجویان آن دانشگاه پیوستم، من و دوست و همکلاس دیرینه ام علی اکبر جعفریان تنها عضو شیعه آن انجمن بودیم. همسران ما نیز فعالانه در برنامه های انجمن شرکت داشتند. چندی نگذشت که با دختر خانمی مسیحی زاده و تازه مسلمان به نام برنیس اهل لندن انتاریو آشنا شدیم که می گفت سال قبل رساله دکتری شخصی به نام حسین شهرستانی را تایپ می کرده و این آشنائی منجر به اسلام آوردن برنیس و نامزدی وی با حسین شده است. حسین به عراق برگشته بود و به برنیس گفته بود که پس از کسب رضایت مادرش و تأمین خانه و تثبیت شغل او را برای عقد و ازدواج به عراق دعوت خواهد کرد. برنیس که دلهره اولین برخورد با خانواده ای سنتی از فرهنگی متفاوت را داشت با علاقه به آپارتمان کوچک ما رفت وآمد می کرد تا از همسر خونگرم من با رسومات و عقاید شرقی ها به ویژه شیعیان دوازده امامی آشنا شود. چون منزل پدریش ۱۵۰ کیلومتر با تورنتو تنها کانون اسلامی آن زمان در انتاریو فاصله داشت، گاه می شد که در منزل ما شب را به صبح می برد. بی آن که حسین را دیده باشیم، احترام عمیقی نسبت به حسین قائل بودیم و تلاش خود را می کردیم که برنیس قبل از رویارویی با خانواده حسین اعتماد به نفس کامل خود را به دست آورد. تابستان ۱۹۷۱ بود که یکروز برنیس با هیجان و شور و شعف زایدالوصفی به ما خبر دعوتنامه حسین را داد و برای رفتن به عراق روز شماری می کرد. ما که اتوموبیلی نداشتیم همراهش به فرودگاه برویم ولی دعای خیرمان را بدرقه راهش کردیم. من احساس برادر بزرگتری را داشتم که خواهرش را به خانه بخت می فرستاد همسرم بتول به آدرسی که از او گرفته بود چند نامه برایش ارسال کرد ولی بی جواب ماندند تا من فارغ التحصیل شدم و برای دوره پسا دکتری به دانشگاه دالهوسی در هالیفاکس کانادا رفتم. یک روز سال ۱۹۷۴ در مسجد دارتموت ( شهر دوقلوی هالیفاکس ) به دوستی پاکستانی برخوردیم که می گفت سر راه خود از پاکستان گذری به عراق داشته و حسین و برنیس را هم دیده است. خانمم با بغض گفت که چرا برنیس هیچ یک از نامه هایش را جواب نداده است. دوست پاکستانی از قول برنیس گفت که او و حسین شدیداً تحت نظر سازمان امنیت عراق هستند و هر نوع مکاتبه با تبعه های ایرانی برایشان دردسر ساز می شود و مخصوصاً از بتول عذرخواهی کرده است. این آرامشی بود برای همسرم تا اولین حمله آمریکا به عراق که خانمم مدام از من می خواست به نحوی از سرنوشت برنیس اطلاعاتی کسب کنم. در این موقع ما ساکن ایران شده بودیم و به دلیل کمبود امکانات اینترنتی و ناشی بودن من در استفاده بهینه از آن، جستجوی موفقی حاصل نمی شد. در سال ۲۰۱۲، همسرم پس از ۸ سال تحمل و مقاومت در مقابل سرطان سینه در بین راه فرانکفورت به تورنتو درگذشت و در گورستان الگین میلز تورنتو آرام گرفت. یک روز که در تورنتو با دخترم گلدیس از چشم انتظاری مادرش برای دیدار برنیس و عدم موفقیتم در یافتن سرنخی از او صحبت می کردم، فوری لپ تاپش را روشن کرد و ویدیوئی برایم یافت که سخنرانی حسین شهرستانی را به مناسبت تجلیل از فرار شجاعانه اش نشان می داد و زمانی که به سپاسگزاری از همسر فداکارش رسید، دوربین روی چهره برنیس زوم کرد. جای همسرم را خالی دیدم و با چشمانی اشکبار به دیوان حافظ مراجعه کردم. فالم با مطلع "مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم " شروع شد و با رسیدن به بیت " بر سرتربت من با می و مطرب بنشین، تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم" دیگر نتوانستم ادامه دهم. پنج سال گذشت و من عکس العملی نشان ندادم. بار دیگر شب یلدای گذشته که مأموریت فال حافظ بر عهده ام بود به یاد همسرم و اشتیاقش به دیدار برنیس فال گرفتم و غزل زیر نصیبم شد: "دست از طلب ندارم تا کام من برآید، یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید، بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر، کز آتش درونم دود از کفن برآید، . . . . " به نظر می رسد همسرم همچنان چشم انتظار دیدار مزارش توسط او است.
وی سمت نایب رئیس مجلس عراق را داشت. برای مقام نخست وزیری در نظر گرفته شده بود ولی از پذیرفتن آن خودداری کرد و مدتی وزیر آموزش عالی عراق بود. او در حکومت حیدر عبادی مسولیتی را نپذیرفت. سیدحسین شهرستانی از خانواده های برجسته و پرنفوذ ایرانی تبار است که ده ها سال مورد احترام مردم عراق بوده اند.
... [مشاهده متن کامل]
ضمیمه ای از مهدی رجبعلی پور بر شرح حال حسین شهرستانی: سال ۱۹۷۰ میلادی که به عنوان دانشجوی دکتری ریاضی وارد دانشگاه تورنتوی کانادا شدم و تقریباً ازهمان بدو ورود به انجمن اسلامی دانشجویان آن دانشگاه پیوستم، من و دوست و همکلاس دیرینه ام علی اکبر جعفریان تنها عضو شیعه آن انجمن بودیم. همسران ما نیز فعالانه در برنامه های انجمن شرکت داشتند. چندی نگذشت که با دختر خانمی مسیحی زاده و تازه مسلمان به نام برنیس اهل لندن انتاریو آشنا شدیم که می گفت سال قبل رساله دکتری شخصی به نام حسین شهرستانی را تایپ می کرده و این آشنائی منجر به اسلام آوردن برنیس و نامزدی وی با حسین شده است. حسین به عراق برگشته بود و به برنیس گفته بود که پس از کسب رضایت مادرش و تأمین خانه و تثبیت شغل او را برای عقد و ازدواج به عراق دعوت خواهد کرد. برنیس که دلهره اولین برخورد با خانواده ای سنتی از فرهنگی متفاوت را داشت با علاقه به آپارتمان کوچک ما رفت وآمد می کرد تا از همسر خونگرم من با رسومات و عقاید شرقی ها به ویژه شیعیان دوازده امامی آشنا شود. چون منزل پدریش ۱۵۰ کیلومتر با تورنتو تنها کانون اسلامی آن زمان در انتاریو فاصله داشت، گاه می شد که در منزل ما شب را به صبح می برد. بی آن که حسین را دیده باشیم، احترام عمیقی نسبت به حسین قائل بودیم و تلاش خود را می کردیم که برنیس قبل از رویارویی با خانواده حسین اعتماد به نفس کامل خود را به دست آورد. تابستان ۱۹۷۱ بود که یکروز برنیس با هیجان و شور و شعف زایدالوصفی به ما خبر دعوتنامه حسین را داد و برای رفتن به عراق روز شماری می کرد. ما که اتوموبیلی نداشتیم همراهش به فرودگاه برویم ولی دعای خیرمان را بدرقه راهش کردیم. من احساس برادر بزرگتری را داشتم که خواهرش را به خانه بخت می فرستاد همسرم بتول به آدرسی که از او گرفته بود چند نامه برایش ارسال کرد ولی بی جواب ماندند تا من فارغ التحصیل شدم و برای دوره پسا دکتری به دانشگاه دالهوسی در هالیفاکس کانادا رفتم. یک روز سال ۱۹۷۴ در مسجد دارتموت ( شهر دوقلوی هالیفاکس ) به دوستی پاکستانی برخوردیم که می گفت سر راه خود از پاکستان گذری به عراق داشته و حسین و برنیس را هم دیده است. خانمم با بغض گفت که چرا برنیس هیچ یک از نامه هایش را جواب نداده است. دوست پاکستانی از قول برنیس گفت که او و حسین شدیداً تحت نظر سازمان امنیت عراق هستند و هر نوع مکاتبه با تبعه های ایرانی برایشان دردسر ساز می شود و مخصوصاً از بتول عذرخواهی کرده است. این آرامشی بود برای همسرم تا اولین حمله آمریکا به عراق که خانمم مدام از من می خواست به نحوی از سرنوشت برنیس اطلاعاتی کسب کنم. در این موقع ما ساکن ایران شده بودیم و به دلیل کمبود امکانات اینترنتی و ناشی بودن من در استفاده بهینه از آن، جستجوی موفقی حاصل نمی شد. در سال ۲۰۱۲، همسرم پس از ۸ سال تحمل و مقاومت در مقابل سرطان سینه در بین راه فرانکفورت به تورنتو درگذشت و در گورستان الگین میلز تورنتو آرام گرفت. یک روز که در تورنتو با دخترم گلدیس از چشم انتظاری مادرش برای دیدار برنیس و عدم موفقیتم در یافتن سرنخی از او صحبت می کردم، فوری لپ تاپش را روشن کرد و ویدیوئی برایم یافت که سخنرانی حسین شهرستانی را به مناسبت تجلیل از فرار شجاعانه اش نشان می داد و زمانی که به سپاسگزاری از همسر فداکارش رسید، دوربین روی چهره برنیس زوم کرد. جای همسرم را خالی دیدم و با چشمانی اشکبار به دیوان حافظ مراجعه کردم. فالم با مطلع "مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم " شروع شد و با رسیدن به بیت " بر سرتربت من با می و مطرب بنشین، تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم" دیگر نتوانستم ادامه دهم. پنج سال گذشت و من عکس العملی نشان ندادم. بار دیگر شب یلدای گذشته که مأموریت فال حافظ بر عهده ام بود به یاد همسرم و اشتیاقش به دیدار برنیس فال گرفتم و غزل زیر نصیبم شد: "دست از طلب ندارم تا کام من برآید، یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید، بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر، کز آتش درونم دود از کفن برآید، . . . . " به نظر می رسد همسرم همچنان چشم انتظار دیدار مزارش توسط او است.