حسک

لغت نامه دهخدا

حسک. [ ح َ س َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || عداوت کردن. کینه گرفتن. ( زوزنی ). کینه ور شدن. کینه. دشمنی. || حسک دابة؛ جو یا علف خوردن ستور. || کینه سخت اندر دل. ( مهذب الاسماء ). کینه سخت در دل گرفتن. کینه گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

حسک. [ ح َ س ِ ] ( ع ص ) نعت است. کینه ور. دشمندار. || خشمگین.

حسک. [ ح َ س َ ] ( معرب ، اِ ) ( معرب از خسک فارسی ).بستیناج. خسک. خارخسک. ( بحرالجواهر ). خار مغیلان. ( صراح ). ضرس العجوز. شکوهه. ( حبیش تفلیسی ). خنجک. خار. شکوهج. مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج. شکوهنج. هروا. خار سه گوشه. ( مهذب الاسماء ). به ترکی دمردکن. ( حبیش تفلیسی ). خار سه پهلو. و صاحب برهان گوید: خاری باشد سه پهلو و ثمر آن را ظفیرةالعجوز نامند، و بعضی گفته اند میوه نباتی است چند نخودی و بزرگتر که سه خار درشت بر پهلوها دارد، و برگ گیاه آن به خرفه ماند و از آن باریک تر و تنک تر باشد. و در طب بکار است. و صاحب اختیارات گوید: و آن را شکاهنج و شکوهنج ، و در پارسی خارخسک ، و در مغرب حمض الامیر و به شیرازی خار سه سوک و به اصفهانی هروا خوانند. و آن بری و بستانی بود، سبز تازه. طبیعت وی سرد است به اعتدال و خشک است در اول ، و گویند گرم است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. و عیسی گوید گرم و خشک است در دویم.و ضماد کردن آن بر ورمهای گرم نافع بود و منضج و ملین بود. و ریش بن دندان و عفونت های آن زایل گرداند، چون با عسل خلط کنند. و عصاره وی در داروهای چشم سودمند بود و درد مثانه و عسرالبول و قولنج را نافع بود، و سنگ گرده و مثانه بریزاند و باه را زیاده گرداند و منی بیفزاید. دو درم از حسک بری چون بیاشامند جهة دفع ادویه قاتله و گزیدگی افعی نافع بود. و طبیخ وی جایی که براغیث بود، بیفشانند، بکشد. و گویند مضربود سپرز را و مصلح وی روغن بادام یا روغن کنجد بود. و برخی گفته اند: به پارسی خارخسک گویند، گرم و خشک است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی. موادرا نضج دهد و تلیین طبیعت کند و قولنج بگشاید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و نعوظ آرد و منی بیفزاید و شربتی از او هفت درم تا ده درم است - انتهی. حکیم مؤمن گوید: به فارسی آن را خار خسک نامند، بری و بستانی میباشد. و بستانی بهتر است شبیه به نبات هندوانه وشاخهای او منبسط بر روی زمین ، و برگش شبیه برگ زیتون و شاخهای او خاردار و ثمرش صلب و سه پهلو و از نخود کوچکتر و سفید و اطراف او تند مرکب القوی ، و خشکی او غالب و جالی و مدر بول و مسکن درد مثانه و افزاینده منی و مفتت حصاة و منضج و رادع و ملین و رافع قولنج حار، و با شراب جهت ادویه سمیه ، و ضماد عصاره وطبیخ او جهت ردع ورم حار و منع حدوث آن و ریختن مواد به اعضا و با عسل جهت قلاع و عفونت دهان و ورم عضل حلقوم و درد لثه و اکتحال عصاره او مبرد و مخفف و رادع است. و دو مثقال عصاره خشک بری او با شراب جهت سم افعی و پاشیدن آب طبیخ او جهت برطرف شدن کیک بغایت مؤثر، و چون نخود در آب تازه او مکرر پرورده کنند در تقویت باه بی عدیل ، و قدر شربتش تا پنج مثقال و مضر سر و مصلحش روغن بادام و روغن کنجد است و تخم اودر افعال مثل عصاره اوست و روغن او که از آب آن و روغن کنجد ترتیب داده باشند. طلا نمودن و حقنه او جهت اورام و آشامیدن او جهت تقویت باه و درد مفاصل و نیکو کردن رنگ رخسار و درد کمر و گرده و عسر بول و چکانیدن و مالیدن او در احلیل و عانه و کمر جهت حصاة گرده و مثانه. و قدر شربتش هفت مثقال است و چون حسک دانه را با شیر تازه سه بار پخته خشک کنند در تقویت باه عدیل ندارد. و در ترجمه صیدنه آمده است : به رومی اطریفولون گویند و در حاشیه اطریفولیوس گویند و بسریانی قرطا و به هندی کوسکر و کوکروک و خلهارال گویند. و فزاری گوید: او را چوکرم و جوکرم و جوکرد گویند و به پارسی کبرک ، و از بعضی نسخها شکوهنج گویند. و زه گوید او را هربایه گویند و معنی او را پارسی سه شاخ گویند که در هندوستان او را شکل ناری خوانند و هرجا که روید جفت بود، و چون خشک شود از هم جدا شود، و هریک از آن به شکل ناری شود. دوس گوید: برگ رحلیه تنک تر بود و شاخهای او باریک بود و در زمین گسترده باشد و خارهای او مثلث بود و منبت او لبهای جوی بود، و در مواضعی که ریگ بسیار بوده و جائی که زراعت نکنند،و طایفه ای از او نان سازند و در وقت حاجت بخورند. وگویند: آن دو نوع است : دشتی و آبی. و در نسخه ای بستانی گفته اند. و حسک اخضر نیز ذکر کرده اند و گویا مراد این است که در وقت سبزی بگیرند، و چنین آورده اند که نوعی از عرب فنعها گوید و خارهای او به شکل حلقه زره برهم پیچیده بود و گفته اند که بسعدان مشابه بود.و دیگری گوید: عرب او را بسعدی تعریف کنند و لیث گوید: آن نباتی است که بار او درشت و خارناک بود هرچندبه عطیف و سعدان و هراس مشابهة دارد او را خسک گویند و دیگری گوید: گرم و خشک در اول. و در تر او رطوبت بسیار بود و بدین سبب باه را تقویت کند، و سنگ مثانه بیرون آرد و پوست را نافع بود. و اورام حار را منعکند و منع نزول مواد بکند، و قروح عفن را که در دهن و لثه پدید آید نافع است و بعضی از اطباء او را سردو تر دانسته اند. و اصحاب تجارب گویند: که جامه ای که به آب او تر کنند، کیک درو نیفتد. ( صیدنه ابوریحان ترجمه علی بن عثمان کاشانی ). داود در تذکره آرد: هوضرس العجوز، و حمض الامیر و هواشبه شی بشجر البطیخ الاخضر. یمد علی الارض و اوراقه الی صفرة. و حمله مثلث او مدحرج مرصوف بالشوک ، یؤخذ اوائل حزیران و هو معتدل او بارد یابس فی آخرالاولی ، یفتت الحصی و یهیج الباه خصوصاً عصارته و یحلل و یجلو طلاء و کحلاً و طبیخه یطرد البراغیث و هو یضر الرأس و یصلحه دهن اللوز و شربته الی خمس. || در ادب فارسی کنایت از خار راه و موانع موجود در پیشرفت کار است : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) خار خسک
ده از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = خارخسک
۲. خارهای فلزی سه گوشه ای که هنگام جنگ در سر راه دشمن می ریختند.

جدول کلمات

خشم ، غضب ، کینه ، دشمنی

پیشنهاد کاربران

نوعی پارچه از آهن که به شکل خار سه گوشه می ساختند و در راه لشکر دشمن می انداختند

بپرس