چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
حسودانت را داده بهرام نحس ترابهره کرده سعادت زواش.
اورمزدی.
حسودت در بد بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون.
دقیقی.
چو خواهشگری و نیازم نبودبر این برببستم زبان حسود.
فردوسی.
و [ غوزیان ] مردمانی شوخروی و ستیزه کارند و بددل و حسودند. ( حدود العالم ). اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش. ( منسوب با نوشیروان از قابوسنامه ).سودی نکند روشنی کار حسودش
اصلی نبود، فربهی و کار ورم را.
ابوالفرج رونی.
مردم روزی نزید بی حسوددریا هرگز نبود بی نهنگ.
مسعودسعد.
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم کاو ز خود برنج در است
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی است
که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست.
سعدی.
حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می دارد. ( گلستان باب هشتم چ فروغی ص 205 ).- امثال :
اگر حسود نباشد جهان گلستان است .
حسود نیاسود.
حسود. [ ح ُ ] ( ع مص ) بد خواستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تمنی کردن زوال نعمت کسی را. تمنی کردن نعمت و فضیلت کسی را یا زوال آن را از وی.