حسو. [ ح َ س ُوو / ح َس ْوْ ] ( ع اِ ) آشامیدنی. ( دهّار ). هر چیز رقیق که توان آشامید. حریره. آنچه از شوربا و جز آن که اندک اندک آشامند. ( غیاث اللغات ). طعامی که از آرد و آب و روغن پزند و گاهی بدان شیرینی نیز کنند :
حسو نعره میزد که بغرا کجاست
که کشتند مسکین کاچی چو ماست.
بسحاق اطعمه.
واینکه صاحب برهان گوید: «آش اماج را گویند»، ظاهراًغلط است بدلیل بیت بسحاق اطعمه : اوماج و حسو با جگرهای ریش
پیاده روان کرده از پیش پیش.
بسحاق اطعمة.
و حسوه [ حسو السلت ] نافع ینقی الصدر و ینفع من السعال الشدید. ( ابن البیطار ). و چون آماس گشاده شود، حسوها از آرد باقلی و کرسنه و آردنخود و خندروس سازند و با انگبین دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و حسوهای نرم باید چون کشکاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله و قلیه کدو وقلیه خیار و ماش پوست کنده و اسفاناخ همه را با اندک گشنیز تر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر قوّه ضعیف باشد حسوی دهند تنک از آرد جو و باقلی و آرد نخود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).حسو. [ ح َ س ُوو ] ( ع ص ) مرد بسیارآشام.