[ویکی الکتاب] معنی حُسْنُهُنَّ: زیبایی و نیکویی آنها(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
ریشه کلمه:
حسن (۱۹۴ بار)
هن (۲۰۷ بار)
(بر وزن قفل) زیبائی. نیکوئی. در قاموس گوید: «اَلْحُسْنُ: الْجَمالُ» (زیبائی) در صحاح گفته: «اَلْحُسْنُ: نَقیضُ الْقُبْحِ. (نیکی). هر دو از این معنی در قرآن یافت میشود مثل و نه ترا است که آنها را به همسران دیگر عوض کنی گر چه زیبائی ایشان تو را به شگفت ارد . و مثل انسان را نسبت به پدر و مادرش به نیکی سفارش کردهایم . راغب گوید: حسن (به ضمّ اوّل عبارت است از هر چیز سرور آور و خویش آیند. قول راغب جامع هر دو معنای فوق است زیرا خوش آیند شامل هر دو از زیبائی و نکوئی است . حسن در قرآن هم مصدر آمده و هم اسم. مثل آیه 8 عنکبوت که ذکر شد و مثل که هر دو مصدر اند و میشود گفت که اسم اند و نحو که هر دو اسم اند یعنی: برگشت خویش آیند و ثواب دلپسند نزد خداست . حَسَن (بر وزن فرس) وصف است به معنی زیبا و نیکو. پروردگارش او را پذیرفت پذیرشی نیکو. موارد استعمال آن: قبول حسن، قرض حسن، متاع حسن، رزق حسن، اجر حسن، بلاء حسن، و غیره است . حسنة: هر نعمت خوش آیند و شاد کننده است که به انسان میرسد و سیّئه ضدّ آن است (مفردات) و شامل نعمت دنیا و آخرت هر دو است پروردگارا به ما در دنیا نعمتی نیکو بخش و در آخرت نعمتی نیک بخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار. این کلمه مجموعاً 28 بار در قرآن مجید آمده است و شامل نعمت هر دو جهان است و حتی در طاعت و شفاعت و پیروی نیز به کار رفته است . حسنات جمع حسنة است و شامل نعمتهای دنیا و آخرت هر دو میباشد و جمعاً سه بار در قرآن یافت میشود: هود 114 فرقان:70. احسن اسم تفضیل است بهتر از خدا در حکم کدام است ؟مجموعاً 36 بار در قرآن مجید تکده است. مؤنث آن حسنی است و خدا به همه وعده بهتر داده است «حسنی» در این آیه و آیات دیگر باید موصوفی داشته باشد مثل و مثل که «کلمة» و «الاسماء» موصوف حسنی است و این کلمه 17 بار در کلام اللّه مجید تکرار شده است. در آیاتی نظیر غرض آن نیست که: با حسن تابع شوید و به حسن تابع نشوید یا احسن را قبول میکنیم ولی حسن را نه بلکه شاید غرض آن است که ما انزل اللّه همه احسن است و انچه خدا قبول کند همه احسن است . احسان مصدر باب افعال به معنی نیکی کردن مثل افعال این ماده در قرآن مجید همه از باب افعال امده مگر در سه موضع که از ثلاثی به کار رفته است نحو و دو مورد دیگر آیه 31 کهف و 76 فرقان است . محسن: نیکوکار. محسنین: نیکوکاران. محسنات: زنان نیکوکار. به نظر میآید که این اسماء فاعل در قرآن به جای صفت مشبهه به کار رفتهاند و از آنها ثبوت اراده شده است چنانکه با مراجعه روشن خواهد شد. ، ، «محسنات» در قرآن فقط یک بار هست اینک چند آیه را بررسی میکنیم : * احسان بالاتر از عدل است زیرا عدل آنست آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه برای اوست بگیرد. ولی احسان آن است بیشتر از آنچه بر عهده دارد بدند و کمتر از آنچه برای اوست بگیرد. اختیار عدل واجب ولی اختیار احسان مستحب است . توجّه بعضیها «خلقهُ» را به فتح لام و بعضیها به سکون لام و مصدر خواندهاند یعنی: همان خدائیکه هر چه آفرید نیکو آفرید. یا: همان خدائیکه خلقت همه چیز را نیکو کرد. با مقایسه آیه ، ، روشن میشودمی شود که همه چیز را خدا آفریده و نیکو آفریده و در میان آفریدهها بد وجود ندارد. به نظر نگارنده مراد از آیه ما تحن فیه آن است که در این جهان میان موجودات از لحاظ خلقت و تأثیر در یکدیگر، موازنه و عدالت هست و آن سبب اعتدال و نکوئی تمام اشیاء است و در آیه فرقان خواندیم «وَ خَلَقَ کُلُّ شَیْء فَقَدَرَهُ تَقْدیراً» همان تقدیر و اندازهگیری موجب حسن و نکوئی گردیده است و اصولا «خلق» در اصل معنی چنانکه راغب گفته به معنی اندازهگیری است . این موجودات بی حدّ و حصر با همه اختلاف که دارند مانند آهن آلات خرد و بزرگ یک کارخانه همه مفید و همه خیر و همه در هم دیگر تأثیر دارند. چنانکه گفتهاند: جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست که هر چیزش به جای خویش نیکوست در تفسیر صافی ذیل آیه از امام علیه السلام نقل است: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّموات و الْاَرْضُ» آری اگر عدل و موازنه نبود و موجودات در یکدیگر تأثیر نداشتند آسمانها و زمین بر پا نمیشدند. و این است معنی «اَحْسَنَ کُلُّ شَیْءٍ خَلَقَهَ». امّا حساب خیر و شر نا گفته نمانددر عالم خارج نسبت به ذات اشیاء به طور قطع میشود گفت: که خیر و شری وجود ندارد آنچه هست موازنه است و تعدیل و تأثیر خیر و شر عنوان ثانوی است که بر موجودات بار میشود. مثلا زهر مار نسبت به ما یا موجودات دیگر که از آن ضرر میبیند شرّ ولی نسبت به خود مار آلت دفاع آن است و آن را در برابر دشمنان مصون میدارد خیر است و قطع نظر از این دو نسبت ، زهر مار نه خیر است و نه شرّ. و هکذا پس اشیاء فی حدّ نفس موصوف به خیر و شرّ نیستند و با مقایسه و نسبت به خود یا نسبت به یکدیگر خیر و یاشرّ میشوند و یا نسبت به یکی خیر و نسبت به دیگری شرّ میگردند مثلا قرآن نسبت به مؤمنین شفا و رحمت و نسبت به ستمگران خسران و زیان است «وِلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلّا خَساراً». و چون انسان با موجودات و همچنین موجودات با یکدیگر همواره صفت خیر و شرّ بر آنها بار است و از آنها جدا نیست انسان پیوسته بعضی چیزها را برای خود مفید میداند و خیر مینامد و بعضی چیزها را که سبب عذاب و ناراحتی اوست شرّ میخواند و هرگاه انسان مثل سنگ شکنجه و راحتی احساس نمیکرد خیر وشری در جهان نسبت به او وجود نداشت. قرآن مجید نیز روی این حساب قدم برداشته است و خیر و شرّ را از بشر قابل انفکاک نمیداند: ، ، . ناگفته نماند شر و خیر هر دو امر وجودی اند چنانکه صریح آیات فوق است مثلا در آیه «وَمَنْ یَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ» نمیشود گفت: هر که عدم را عمل کند آن را خواهد دید سیل و زلزله و غیره نسبت به انسان شرّ است و وجود است نه عدم چنانکه مثلا عسل نسبت به انسان خیر و وجود است حکم این هر دو یکسان است. فلاسفه که بعد میبودن شرّ قائل اند مثل قائلین به یزدان و اهریمن هر دو دسته خواستهاند از نسبت دادن شرّ به خدا جلوگیری کنند. ولی دسته اوّل واقعیّت را درک نکرده و دسته دوّم سلطنت خدا را ناتمام تمودهاند. چرا خدا شر میافریند؟ خداوند اوّلا و بالذات، شرّ به وجود نمیآورد بلکه مردم در اثر اعمال بد پدیدههای عالم رانسبت به خود شرّ میکنند، به عبارت روشنتر مردم از دستور حق و عدالت منحرف میشوند و در نتیجه خداوند برای آنها شرّ پیش میآورد و آنچه میبایست خیر و مفید شود شرّ و مضرّ میگردد. برای درک این مطلب باید دست به دامن قران زد. قرآن میفرماید: . آیه صریح است در اینکه آمدن سیل و از بین رفتن وسائل زندگی قوم سباء در اثر اعراض از دستور خداوند بوده است، پس سیل را که نسبت به آنهاشرّ بود، خدا فرستاد و خدا این کار را کرد چنانکه فرمود «فَاَرْسَلْنا» ولی چرا خدا این شرّ را به وجود آورد؟ زیرا که آنها کفور شدند و اعراض کردند «وَ هَلْ نُجازی اِلّاَ الْکَفورَ» چقدر خنده اور است بگوئیم سیل نسبت به آنها شرّ نبود زیرا شرّ عدمی و سیل وجود است . . مشرکان به رسول خدا «صلی اللّه علیه و آله و سلم» خرده گرفته و میگفتند: خوبی از جتنب خدا و بدی از جانب تو است که به ما میرسد خدا در جواب میفرماید: بگو حسنه و سیئه هر دو از جانب خداست « قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدراللّهِ» در اینجا خدا هر دو را از جانب خود میگوید و آیه بعدی فرموده: حسنه از جانب خداست (و اوست که حسنه میدهد و کسی اجبارش نمیکند) و سیئه از جانب ما است یعنی ما سبب میشویم که خداوند سیئه پیش میاورد. در قرآن کریم آیات زیادی هست که شرور و بلاها معلول اعمال ناشایست مردم است مثل ، در آیه اوّلی بلا را معلول عمل آدمی و در آیه دوّم از خدا میداند. یعنی شرّ را خدا میآورد ولی علّت آن عمل انسان است. اگر گویند: به مقتضای «اَلَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءِ خَلَقَهُ» باید اینها شرّ و بد نباشد و حال آنکه قرآن مجید در شرّ و مصیبت بودن این قبیل چیزها صریح است؟!. گوئیم اینها از لحاظ تقدیر و موازنه و اثر اعمال و انتقام در مقابل طغیان، عدل و خیراند هر چند نسبت به اشخاص مجرم شرّ و مصیبت باشند چنانکه در سوره الرحمن در چند محلّ پس از ذکر عذابهای آخرت آیه «فَبِاَیِّ آلاءِ...» آمده است زیرا آن عذابها نسبت به نظام عالم و مقتضای شقاوت مجرمین خیر و از لوازم نظام کلّی عالمند گر چه نسبت به مجرمین شرّاند به عبارت اخری: آنها نسبت به خدا و داقع خیراند و خدا خلقت آنها را نکو کرده ولی نسبت به اهل عذاب شرّاند و در آن عیبی نیست چنانکه قرآن مؤمنان را شفا و نسبت به کفّار «لا یزید الّا خساراً» است. در اینجا باید حساب مصائبی را که برای امتحان و ترفیع مقام برای بعضی از بندگان پاک خدا پیش میآید از این حساب جدا دانست و انشاءاللّه در کلمه صوب ذیل آیه خواهد آمد. خلاصه سخن آنکه: شرّ مثل خیر وجودی است، شرّ را خدابه وجود میآورد ولی سبب آن عمل آدمی است شرّ را عدمی دانستن مثل عقیده به یزدان و اهریمن هر دو باطل و اشتباه است . اسمآءِ حسنی اسماءِ حسنی یعنی نامهای بهتر نامهائیکه دلالت بر حسن دارند آن هم نه فقط حسن مطلق بلکه احسن است زیرا حسنی مؤنث احسن میباشد. این اسماء قهراً معانی وصفی دارند زیرا برنامه هائیکه معانی وصفی ندارند حسن گفته نمیشود مثلا اگر به درخت میگوئیم: درخت این حسنی ندارد، فقط نام و معرّف است ولی اگر بگوئیم: بارور: آن معنای وصفی است و دلالت بر حسن دارد. اسماء حسنی نامهائی است که در آنها معانی حسن ملحوظ و متضمّن صفات جلال و جمال خداوندیاند . این چهار محلّ است که در آن کلمه «اَلْاَسْماءُ الْحُسنی» آمده است و خدا با آنها خوانده میشود و هنگام دعا صفات حق تعالی که هر یک نماینده قسمتی از تدبیر عالم و یا نشان دهنده جلال کبریائی است در نظر داعی نجسّم می شود. اسماء حسنی در قرآن مجید بنابر نقل المیزان 127 است به ترتیب ذیل: 1- اِله، اَحَدْ، اَوَّلْ، آخِرْ، اَعْلی، اَکْرَمْ، اَعْلزمْ، اَرْحَمَ الرّاحِمین، اَحْکَمُ الْحاکِمین، اَحْسزنُ الْخالِقین، اَهْلُ التَّقوی، اَهْلُ الْمَغْفِرَة،اَقْرَبْ، اَبْقی. ب - بارِی ْ، باطِنْ، بَرّ، بَصیرْ، بَدیعْ. ت - تَوّابْ. ج - جَبّارْ، جامِعْ. ح - حَکیمْ، حَلیم، حیّ، حَقَّ، حَمیدْ، حَسیبْ، حَفیظْ، حَفّی . خ - خَبیرْ، خالق، خلّاق، خَیر، خَیْرذ الْماکِرینْ، خَیْرُ الرّازِقینْ،،خَیْرُ الفاتِحینْ، خَیْرُ الْفاصِلینْ، خَیْرُ الْحاکِمینْ، خَیْرُ الْغافِرینْ، خَیْرُ الْوارِثینْ، خَیْرُ الرّاحِمینْ، خَیْرُ الْمُنْزِلینْ. ذ - ذُوالْعَرْشْ، ذُوالطّوْلْ، ذُوانْتِقامْ، ذوالْقُوَّةْ، ذُوالْفَضْلَ الْعَظیمْ، ذُو الرَّحْمَة، ذُوالْجَلالِ وَ الْاِکْرامْ، ذُوالْمَعارِجْ. ر - رَحْمنْ، رَحیم، رَؤُفْ، رَبّ، رَفیعُ الدَّرَجات،رَزّاقْ، رَقیبْ. س - سَمیعْ،سَلامْ، سَریعُ الْحِسابْ، سَریعُ الْعِقابْ ش - شَهید، شاکر، شَکُوِْ، شَدیدُ الْعِقابْ، شَدیدُ المِحال. ص - صَمَدْ. ض - ظاهِرْ ع - عَلیمْ عَزیز، عَفُّوْ، عَلیّ، عَظیم، عَلّامَ الْغُیوبْ، عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةْ، غ - غَنیّ، غَفُورْ، غالِب، غافِرُ الذَّنْبْ، غَفّارْ. ف - فالرقُ الْاِصباحْ، فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی، فاطِرْ، فَتّاح. ق - قَوِیّ، قُدُّس، قَیّومْ، قاهِرْ، قَهّارْ، قَریبْ، قادِرْ، قَدیر، قابِلُالتّوبْ، قائِمٌ علی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ک - کَبیر، کَریم، کافی، ل - لَطیف. م - مَلِکْ، مُؤمِن، مُهَیْمِنْ، مُتِکَبِّر، مُصَوِّر، مَجید، مُجیب، مُبین، مُولی، مُحیط، مَقیت، مُتَعالْ، مُحْیی، مَتین، مُقْتَدِر، مُسْتَعانْ، مُبْدِیُ……..، مالِکُ الْمُلْکِ. ن - نَصیرْ، نُورْ. و - وَهّابْ، واحِدْ، وَلِیّ، والی، واسِعْ، وَکیلْ، وَدود. ه - هادی. در توحید صدوق از حضرت رضا «علیه السلام» از پدرانش از علی «علیه السلام» از رسول خدا «صلی اللّه علیه و اله» نقل شده که فرمود: برای خدا نود و نه اسم است، هر که خدا را با آنها بخواند خدا دعای وی را اجابت کند و هر که آنها را بشمارد داخل بهشت میشود. در روایت دیگری از امام صادق از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا «صلی اللّهُ علیه و اله» نقل شده فرمود: برای خدای تعالی نود و نه اسم است صد مگر یکی، هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنیناند: الله، اله، واحد، احد، صمد، اوّل، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، علیّ، اعلی، باقی، بدیع، باری، اکرم، ظاهر، باطن، حیّ، حکیم، علیم، حلیم، حقّ، حسیب، حمید، حفیّ، ربّ، رحمن، رحیم، ذاری، رزّاق، رقیب، رؤوف، رائی، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبّار، متکبّر، سیّد، سبّوح، شهید، صادق، صانع، طاهر، عدل، عفوّ، غفور، غنی، غیاث، فاطر، فرد، فتّاح، فالق، قدیم، ملک، قدّوس، قویّ، قریب، قیّوم، قابض، باسط، قاضی الحاجات، مجید، مولی، منّان، محیط، مبین، مقیت، مصوّر، کریم، کبیر، کافی کاشف ضرّ، وتر، وهّاب، ناصر، واسع، ودود، هادی، وفیّ، وکیل، وارث، باعث، برّ، توّاب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیرالناصرین، دیّان، شکور، عظیم، لطیف، شافی. اینها که شمرده شد مجموعاً صدتا است ولی لفظ جلاله داخل در عدد نیست بنابراین مجموع اسماء حسنی در روایت نود و نه است و لفظ جلاله صفت بخصوصی در آن ملحوظ نیست بلکه الزاماً دال بر تمام آنهاست بکلمه «الله» رجوع شود. در نسخه ما در توحید صدوق «باعث» دو دفعه ذکر شده ولی پیداست که اشتباه چاپ است. مقصود از شمردن که فرمود: هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود. آنست که به آنها ایمان بیاورد و بداند که خداوند دارای چنین صفاتی است. نود و نه بودن اسماء حسنی در روایت شیعه و سنّی به طور مستفیض نقل شده ولی بنا برآنچه در قرآن و روایات دیگر و دعاها نقل شده تعداد اسماء حسنی بیشتر از این است در المیزان ذیل آیه 180 سوره اعراف بعد از ذکر این نکته فرموده: غایت دلالت این روایات آنست که: از جمله اسماء حسنی نود و نه اسم است که از خواصّ آنها استجابت دعا و دخول بهشت است در صورت دعا کردن با آنها و شمردن آنها. ایضاً در تفسیر المیزان ذیل آیه فوق از سوره اعراف بحث مفصّلی است طالبان تفصیل به آنجا رجوع کنند. * حسان جمع حسناءِ و حسنة به معنی زنان زیباروی است. همچنین است که جمع حسنة به معنی نیکو است. * مراد از «حُسْنَیَینْ» شهادت و پیروزی است مسلمین بکفّار میگفتند: ما در پیکار و جهاد خود به یکی از دو چیز نائل میشویم که هر دو نیکوست یا شهید میشویم و یا فاتح میگردیم.
ریشه کلمه:
حسن (۱۹۴ بار)
هن (۲۰۷ بار)
(بر وزن قفل) زیبائی. نیکوئی. در قاموس گوید: «اَلْحُسْنُ: الْجَمالُ» (زیبائی) در صحاح گفته: «اَلْحُسْنُ: نَقیضُ الْقُبْحِ. (نیکی). هر دو از این معنی در قرآن یافت میشود مثل و نه ترا است که آنها را به همسران دیگر عوض کنی گر چه زیبائی ایشان تو را به شگفت ارد . و مثل انسان را نسبت به پدر و مادرش به نیکی سفارش کردهایم . راغب گوید: حسن (به ضمّ اوّل عبارت است از هر چیز سرور آور و خویش آیند. قول راغب جامع هر دو معنای فوق است زیرا خوش آیند شامل هر دو از زیبائی و نکوئی است . حسن در قرآن هم مصدر آمده و هم اسم. مثل آیه 8 عنکبوت که ذکر شد و مثل که هر دو مصدر اند و میشود گفت که اسم اند و نحو که هر دو اسم اند یعنی: برگشت خویش آیند و ثواب دلپسند نزد خداست . حَسَن (بر وزن فرس) وصف است به معنی زیبا و نیکو. پروردگارش او را پذیرفت پذیرشی نیکو. موارد استعمال آن: قبول حسن، قرض حسن، متاع حسن، رزق حسن، اجر حسن، بلاء حسن، و غیره است . حسنة: هر نعمت خوش آیند و شاد کننده است که به انسان میرسد و سیّئه ضدّ آن است (مفردات) و شامل نعمت دنیا و آخرت هر دو است پروردگارا به ما در دنیا نعمتی نیکو بخش و در آخرت نعمتی نیک بخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار. این کلمه مجموعاً 28 بار در قرآن مجید آمده است و شامل نعمت هر دو جهان است و حتی در طاعت و شفاعت و پیروی نیز به کار رفته است . حسنات جمع حسنة است و شامل نعمتهای دنیا و آخرت هر دو میباشد و جمعاً سه بار در قرآن یافت میشود: هود 114 فرقان:70. احسن اسم تفضیل است بهتر از خدا در حکم کدام است ؟مجموعاً 36 بار در قرآن مجید تکده است. مؤنث آن حسنی است و خدا به همه وعده بهتر داده است «حسنی» در این آیه و آیات دیگر باید موصوفی داشته باشد مثل و مثل که «کلمة» و «الاسماء» موصوف حسنی است و این کلمه 17 بار در کلام اللّه مجید تکرار شده است. در آیاتی نظیر غرض آن نیست که: با حسن تابع شوید و به حسن تابع نشوید یا احسن را قبول میکنیم ولی حسن را نه بلکه شاید غرض آن است که ما انزل اللّه همه احسن است و انچه خدا قبول کند همه احسن است . احسان مصدر باب افعال به معنی نیکی کردن مثل افعال این ماده در قرآن مجید همه از باب افعال امده مگر در سه موضع که از ثلاثی به کار رفته است نحو و دو مورد دیگر آیه 31 کهف و 76 فرقان است . محسن: نیکوکار. محسنین: نیکوکاران. محسنات: زنان نیکوکار. به نظر میآید که این اسماء فاعل در قرآن به جای صفت مشبهه به کار رفتهاند و از آنها ثبوت اراده شده است چنانکه با مراجعه روشن خواهد شد. ، ، «محسنات» در قرآن فقط یک بار هست اینک چند آیه را بررسی میکنیم : * احسان بالاتر از عدل است زیرا عدل آنست آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه برای اوست بگیرد. ولی احسان آن است بیشتر از آنچه بر عهده دارد بدند و کمتر از آنچه برای اوست بگیرد. اختیار عدل واجب ولی اختیار احسان مستحب است . توجّه بعضیها «خلقهُ» را به فتح لام و بعضیها به سکون لام و مصدر خواندهاند یعنی: همان خدائیکه هر چه آفرید نیکو آفرید. یا: همان خدائیکه خلقت همه چیز را نیکو کرد. با مقایسه آیه ، ، روشن میشودمی شود که همه چیز را خدا آفریده و نیکو آفریده و در میان آفریدهها بد وجود ندارد. به نظر نگارنده مراد از آیه ما تحن فیه آن است که در این جهان میان موجودات از لحاظ خلقت و تأثیر در یکدیگر، موازنه و عدالت هست و آن سبب اعتدال و نکوئی تمام اشیاء است و در آیه فرقان خواندیم «وَ خَلَقَ کُلُّ شَیْء فَقَدَرَهُ تَقْدیراً» همان تقدیر و اندازهگیری موجب حسن و نکوئی گردیده است و اصولا «خلق» در اصل معنی چنانکه راغب گفته به معنی اندازهگیری است . این موجودات بی حدّ و حصر با همه اختلاف که دارند مانند آهن آلات خرد و بزرگ یک کارخانه همه مفید و همه خیر و همه در هم دیگر تأثیر دارند. چنانکه گفتهاند: جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست که هر چیزش به جای خویش نیکوست در تفسیر صافی ذیل آیه از امام علیه السلام نقل است: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّموات و الْاَرْضُ» آری اگر عدل و موازنه نبود و موجودات در یکدیگر تأثیر نداشتند آسمانها و زمین بر پا نمیشدند. و این است معنی «اَحْسَنَ کُلُّ شَیْءٍ خَلَقَهَ». امّا حساب خیر و شر نا گفته نمانددر عالم خارج نسبت به ذات اشیاء به طور قطع میشود گفت: که خیر و شری وجود ندارد آنچه هست موازنه است و تعدیل و تأثیر خیر و شر عنوان ثانوی است که بر موجودات بار میشود. مثلا زهر مار نسبت به ما یا موجودات دیگر که از آن ضرر میبیند شرّ ولی نسبت به خود مار آلت دفاع آن است و آن را در برابر دشمنان مصون میدارد خیر است و قطع نظر از این دو نسبت ، زهر مار نه خیر است و نه شرّ. و هکذا پس اشیاء فی حدّ نفس موصوف به خیر و شرّ نیستند و با مقایسه و نسبت به خود یا نسبت به یکدیگر خیر و یاشرّ میشوند و یا نسبت به یکی خیر و نسبت به دیگری شرّ میگردند مثلا قرآن نسبت به مؤمنین شفا و رحمت و نسبت به ستمگران خسران و زیان است «وِلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلّا خَساراً». و چون انسان با موجودات و همچنین موجودات با یکدیگر همواره صفت خیر و شرّ بر آنها بار است و از آنها جدا نیست انسان پیوسته بعضی چیزها را برای خود مفید میداند و خیر مینامد و بعضی چیزها را که سبب عذاب و ناراحتی اوست شرّ میخواند و هرگاه انسان مثل سنگ شکنجه و راحتی احساس نمیکرد خیر وشری در جهان نسبت به او وجود نداشت. قرآن مجید نیز روی این حساب قدم برداشته است و خیر و شرّ را از بشر قابل انفکاک نمیداند: ، ، . ناگفته نماند شر و خیر هر دو امر وجودی اند چنانکه صریح آیات فوق است مثلا در آیه «وَمَنْ یَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ» نمیشود گفت: هر که عدم را عمل کند آن را خواهد دید سیل و زلزله و غیره نسبت به انسان شرّ است و وجود است نه عدم چنانکه مثلا عسل نسبت به انسان خیر و وجود است حکم این هر دو یکسان است. فلاسفه که بعد میبودن شرّ قائل اند مثل قائلین به یزدان و اهریمن هر دو دسته خواستهاند از نسبت دادن شرّ به خدا جلوگیری کنند. ولی دسته اوّل واقعیّت را درک نکرده و دسته دوّم سلطنت خدا را ناتمام تمودهاند. چرا خدا شر میافریند؟ خداوند اوّلا و بالذات، شرّ به وجود نمیآورد بلکه مردم در اثر اعمال بد پدیدههای عالم رانسبت به خود شرّ میکنند، به عبارت روشنتر مردم از دستور حق و عدالت منحرف میشوند و در نتیجه خداوند برای آنها شرّ پیش میآورد و آنچه میبایست خیر و مفید شود شرّ و مضرّ میگردد. برای درک این مطلب باید دست به دامن قران زد. قرآن میفرماید: . آیه صریح است در اینکه آمدن سیل و از بین رفتن وسائل زندگی قوم سباء در اثر اعراض از دستور خداوند بوده است، پس سیل را که نسبت به آنهاشرّ بود، خدا فرستاد و خدا این کار را کرد چنانکه فرمود «فَاَرْسَلْنا» ولی چرا خدا این شرّ را به وجود آورد؟ زیرا که آنها کفور شدند و اعراض کردند «وَ هَلْ نُجازی اِلّاَ الْکَفورَ» چقدر خنده اور است بگوئیم سیل نسبت به آنها شرّ نبود زیرا شرّ عدمی و سیل وجود است . . مشرکان به رسول خدا «صلی اللّه علیه و آله و سلم» خرده گرفته و میگفتند: خوبی از جتنب خدا و بدی از جانب تو است که به ما میرسد خدا در جواب میفرماید: بگو حسنه و سیئه هر دو از جانب خداست « قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدراللّهِ» در اینجا خدا هر دو را از جانب خود میگوید و آیه بعدی فرموده: حسنه از جانب خداست (و اوست که حسنه میدهد و کسی اجبارش نمیکند) و سیئه از جانب ما است یعنی ما سبب میشویم که خداوند سیئه پیش میاورد. در قرآن کریم آیات زیادی هست که شرور و بلاها معلول اعمال ناشایست مردم است مثل ، در آیه اوّلی بلا را معلول عمل آدمی و در آیه دوّم از خدا میداند. یعنی شرّ را خدا میآورد ولی علّت آن عمل انسان است. اگر گویند: به مقتضای «اَلَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءِ خَلَقَهُ» باید اینها شرّ و بد نباشد و حال آنکه قرآن مجید در شرّ و مصیبت بودن این قبیل چیزها صریح است؟!. گوئیم اینها از لحاظ تقدیر و موازنه و اثر اعمال و انتقام در مقابل طغیان، عدل و خیراند هر چند نسبت به اشخاص مجرم شرّ و مصیبت باشند چنانکه در سوره الرحمن در چند محلّ پس از ذکر عذابهای آخرت آیه «فَبِاَیِّ آلاءِ...» آمده است زیرا آن عذابها نسبت به نظام عالم و مقتضای شقاوت مجرمین خیر و از لوازم نظام کلّی عالمند گر چه نسبت به مجرمین شرّاند به عبارت اخری: آنها نسبت به خدا و داقع خیراند و خدا خلقت آنها را نکو کرده ولی نسبت به اهل عذاب شرّاند و در آن عیبی نیست چنانکه قرآن مؤمنان را شفا و نسبت به کفّار «لا یزید الّا خساراً» است. در اینجا باید حساب مصائبی را که برای امتحان و ترفیع مقام برای بعضی از بندگان پاک خدا پیش میآید از این حساب جدا دانست و انشاءاللّه در کلمه صوب ذیل آیه خواهد آمد. خلاصه سخن آنکه: شرّ مثل خیر وجودی است، شرّ را خدابه وجود میآورد ولی سبب آن عمل آدمی است شرّ را عدمی دانستن مثل عقیده به یزدان و اهریمن هر دو باطل و اشتباه است . اسمآءِ حسنی اسماءِ حسنی یعنی نامهای بهتر نامهائیکه دلالت بر حسن دارند آن هم نه فقط حسن مطلق بلکه احسن است زیرا حسنی مؤنث احسن میباشد. این اسماء قهراً معانی وصفی دارند زیرا برنامه هائیکه معانی وصفی ندارند حسن گفته نمیشود مثلا اگر به درخت میگوئیم: درخت این حسنی ندارد، فقط نام و معرّف است ولی اگر بگوئیم: بارور: آن معنای وصفی است و دلالت بر حسن دارد. اسماء حسنی نامهائی است که در آنها معانی حسن ملحوظ و متضمّن صفات جلال و جمال خداوندیاند . این چهار محلّ است که در آن کلمه «اَلْاَسْماءُ الْحُسنی» آمده است و خدا با آنها خوانده میشود و هنگام دعا صفات حق تعالی که هر یک نماینده قسمتی از تدبیر عالم و یا نشان دهنده جلال کبریائی است در نظر داعی نجسّم می شود. اسماء حسنی در قرآن مجید بنابر نقل المیزان 127 است به ترتیب ذیل: 1- اِله، اَحَدْ، اَوَّلْ، آخِرْ، اَعْلی، اَکْرَمْ، اَعْلزمْ، اَرْحَمَ الرّاحِمین، اَحْکَمُ الْحاکِمین، اَحْسزنُ الْخالِقین، اَهْلُ التَّقوی، اَهْلُ الْمَغْفِرَة،اَقْرَبْ، اَبْقی. ب - بارِی ْ، باطِنْ، بَرّ، بَصیرْ، بَدیعْ. ت - تَوّابْ. ج - جَبّارْ، جامِعْ. ح - حَکیمْ، حَلیم، حیّ، حَقَّ، حَمیدْ، حَسیبْ، حَفیظْ، حَفّی . خ - خَبیرْ، خالق، خلّاق، خَیر، خَیْرذ الْماکِرینْ، خَیْرُ الرّازِقینْ،،خَیْرُ الفاتِحینْ، خَیْرُ الْفاصِلینْ، خَیْرُ الْحاکِمینْ، خَیْرُ الْغافِرینْ، خَیْرُ الْوارِثینْ، خَیْرُ الرّاحِمینْ، خَیْرُ الْمُنْزِلینْ. ذ - ذُوالْعَرْشْ، ذُوالطّوْلْ، ذُوانْتِقامْ، ذوالْقُوَّةْ، ذُوالْفَضْلَ الْعَظیمْ، ذُو الرَّحْمَة، ذُوالْجَلالِ وَ الْاِکْرامْ، ذُوالْمَعارِجْ. ر - رَحْمنْ، رَحیم، رَؤُفْ، رَبّ، رَفیعُ الدَّرَجات،رَزّاقْ، رَقیبْ. س - سَمیعْ،سَلامْ، سَریعُ الْحِسابْ، سَریعُ الْعِقابْ ش - شَهید، شاکر، شَکُوِْ، شَدیدُ الْعِقابْ، شَدیدُ المِحال. ص - صَمَدْ. ض - ظاهِرْ ع - عَلیمْ عَزیز، عَفُّوْ، عَلیّ، عَظیم، عَلّامَ الْغُیوبْ، عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةْ، غ - غَنیّ، غَفُورْ، غالِب، غافِرُ الذَّنْبْ، غَفّارْ. ف - فالرقُ الْاِصباحْ، فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی، فاطِرْ، فَتّاح. ق - قَوِیّ، قُدُّس، قَیّومْ، قاهِرْ، قَهّارْ، قَریبْ، قادِرْ، قَدیر، قابِلُالتّوبْ، قائِمٌ علی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ک - کَبیر، کَریم، کافی، ل - لَطیف. م - مَلِکْ، مُؤمِن، مُهَیْمِنْ، مُتِکَبِّر، مُصَوِّر، مَجید، مُجیب، مُبین، مُولی، مُحیط، مَقیت، مُتَعالْ، مُحْیی، مَتین، مُقْتَدِر، مُسْتَعانْ، مُبْدِیُ……..، مالِکُ الْمُلْکِ. ن - نَصیرْ، نُورْ. و - وَهّابْ، واحِدْ، وَلِیّ، والی، واسِعْ، وَکیلْ، وَدود. ه - هادی. در توحید صدوق از حضرت رضا «علیه السلام» از پدرانش از علی «علیه السلام» از رسول خدا «صلی اللّه علیه و اله» نقل شده که فرمود: برای خدا نود و نه اسم است، هر که خدا را با آنها بخواند خدا دعای وی را اجابت کند و هر که آنها را بشمارد داخل بهشت میشود. در روایت دیگری از امام صادق از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا «صلی اللّهُ علیه و اله» نقل شده فرمود: برای خدای تعالی نود و نه اسم است صد مگر یکی، هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنیناند: الله، اله، واحد، احد، صمد، اوّل، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، علیّ، اعلی، باقی، بدیع، باری، اکرم، ظاهر، باطن، حیّ، حکیم، علیم، حلیم، حقّ، حسیب، حمید، حفیّ، ربّ، رحمن، رحیم، ذاری، رزّاق، رقیب، رؤوف، رائی، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبّار، متکبّر، سیّد، سبّوح، شهید، صادق، صانع، طاهر، عدل، عفوّ، غفور، غنی، غیاث، فاطر، فرد، فتّاح، فالق، قدیم، ملک، قدّوس، قویّ، قریب، قیّوم، قابض، باسط، قاضی الحاجات، مجید، مولی، منّان، محیط، مبین، مقیت، مصوّر، کریم، کبیر، کافی کاشف ضرّ، وتر، وهّاب، ناصر، واسع، ودود، هادی، وفیّ، وکیل، وارث، باعث، برّ، توّاب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیرالناصرین، دیّان، شکور، عظیم، لطیف، شافی. اینها که شمرده شد مجموعاً صدتا است ولی لفظ جلاله داخل در عدد نیست بنابراین مجموع اسماء حسنی در روایت نود و نه است و لفظ جلاله صفت بخصوصی در آن ملحوظ نیست بلکه الزاماً دال بر تمام آنهاست بکلمه «الله» رجوع شود. در نسخه ما در توحید صدوق «باعث» دو دفعه ذکر شده ولی پیداست که اشتباه چاپ است. مقصود از شمردن که فرمود: هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود. آنست که به آنها ایمان بیاورد و بداند که خداوند دارای چنین صفاتی است. نود و نه بودن اسماء حسنی در روایت شیعه و سنّی به طور مستفیض نقل شده ولی بنا برآنچه در قرآن و روایات دیگر و دعاها نقل شده تعداد اسماء حسنی بیشتر از این است در المیزان ذیل آیه 180 سوره اعراف بعد از ذکر این نکته فرموده: غایت دلالت این روایات آنست که: از جمله اسماء حسنی نود و نه اسم است که از خواصّ آنها استجابت دعا و دخول بهشت است در صورت دعا کردن با آنها و شمردن آنها. ایضاً در تفسیر المیزان ذیل آیه فوق از سوره اعراف بحث مفصّلی است طالبان تفصیل به آنجا رجوع کنند. * حسان جمع حسناءِ و حسنة به معنی زنان زیباروی است. همچنین است که جمع حسنة به معنی نیکو است. * مراد از «حُسْنَیَینْ» شهادت و پیروزی است مسلمین بکفّار میگفتند: ما در پیکار و جهاد خود به یکی از دو چیز نائل میشویم که هر دو نیکوست یا شهید میشویم و یا فاتح میگردیم.
wikialkb: حُسْنُهُن