حسن یمنی
لغت نامه دهخدا
حسن یمنی. [ ح َ س َ ن ِ ی َ م َ ] ( اِخ ) ابن اسحاق مکنی به ابومحمد و ابن ابی عباد نحوی. درگذشته 470 هَ. ق. او راست : «المختصر» در نحو. ( هدیة العارفین ج 1 ص 274 ).
حسن یمنی. [ ح َ س َ ن ِ ی َ م َ ] ( اِخ ) ابن احمد جلال الدین بن محمدبن علی بن صلاح زیدی معروف به ابن جلال صنعانی. درگذشته در همانجا 1079 هَ. ق. او راست : البدیعیة و شرح آن و بیست وسه کتاب دیگر که در هدیةالعارفین ج 1 ص 295 و اعلام زرکلی ص 222 یاد شده است.
حسن یمنی. [ ح َ س َ ن ِ ی َ م َ ] ( اِخ ) ابن علی بن داودبن حسن علی بن مؤید در 985 هَ. ق. در صعده امام یمن شد، پس مراد پاشا والی یمن لشکری برای سرکوبی او به سرداری امیر سنان فرستاد، وی در کوه اهنوم متحصن گردید و بعداً اسیر و به ترکیه فرستاده شد و در آنجا در 1024 هَ. ق. درگذشت. ( زرکلی 233 از خلاصة الاثر ج 2 ص 29 ).
حسن یمنی. [ ح َ س َ ن ِ ی َ م َ ] ( اِخ ) ابن علی بن عمران مکنی به ابوالقاسم و ملقب به حمیدی فقیه ( 611-677 هَ. ق. ). او راست : «ذیل طبقات ابن سمرة». ( هدیة العارفین ج 1 ص 282 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید