حسف

لغت نامه دهخدا

حسف. [ ح َ ] ( ع اِ ) خار. || روانی ابر. روان شدن ابر. ( منتهی الارب ). || درودن کشت. || راندن گوسپند. || ملامسه با پایها. جماع در ران. || ( صوت ) آواز بیرون آمدن مار از پوست چون خود را بخارد. ( منتهی الارب ).

حسف. [ ح َ س َ] ( ع مص ) دور کردن خرمای ردی را از جید. پاک کردن خرما از خرمای زبون. || ساقط و بلایه شدن. || کینه ور شدن. || خشم گرفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس