حسرت همدانی

لغت نامه دهخدا

حسرت همدانی. [ ح َ رَ ت ِ هََ م َ ] ( اِخ ) نامش محمدتقی بوده. هدایت آرد: مردی لاابالی سیاح خمار قلاش عیاش بود. پیوسته با باده و ساده یار و مجردانه در بلادش گذار و قرار. آخرالامر در آن سیاحت بدان قباحت درگذشت. ازوست :
میکشد دل جانب قاتل مرا
میدهد آخر بکشتن دل مرا.
شور آن شیرین پسر داریم ما
شور شیرینی به سر داریم ما.
خوابیده تمام فتنه دهر
چشم تو مگر بخواب رفته.
از آن ترسم که ترسد قاتل من
بخاک و خون چو بیند بسمل من.
منم آن بلبل مسکین که به حسرت نگرم
جانب گلشن و گل چین ندهد بار مرا.
بعد دشنام فراوان دل خویش
میکنم شاد که نشناخت مرا.
از آمدن غیر به بزمم خبری داشت
کامروز گذشت از برم و چشم تری داشت.
( مجمعالفصحا ج 2 ص 93 ).
و همو در «ریاض العارفین » گوید: از علوم رسمیه بهره مند و بترک و تجرید سربلند، از معارف سالکین و ازاکابر شعرای معاصرین ، در فنون سخن سرائی طبعش به غزل سرائی مایل و بیشتر اوقات در قید محبت جوانان شیرین شمایل ، اوقاتش بسیاحت مصروف ، و به وارستگی معروف ، از اوست :
هرکس به کسی دارد گر عهدی و پیمانی
بر عهد تو پیوندد آخر همه پیمانها.
کسی را کار دل مشکل نیفتد
سر و کار کسی با دل نیفتد.
به هر گل میرسد میبوید این دل
نمیدانم که را میجوید این دل.

حسرت همدانی. [ ح َ رَ ت ِ هََ م َ ] ( اِخ ) نامش سید ابراهیم و از عرفا محسوب میشده است. ( ذریعه ج 9 ص 238 از صبح گلشن ص 120 ).

فرهنگ فارسی

نامش سیذ ابراهیم و از عرفا محسوب می شد

پیشنهاد کاربران

بپرس