دست خدای اگر نگرفتی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.
ناصرخسرو.
هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخوردخورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید.
ناصرخسرو.
چو حسرت خورد از پرواز آن بازهمان باز آمدی بردست او باز.
نظامی.
آن دید در این و حسرتی خوردوین دید در آن و نوحه ای کرد.
نظامی.
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است.
سعدی.
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود.
سعدی.
دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن.
سعدی.
به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری.
سعدی ( بوستان ).
ز من پرس فرسوده روزگارکه بر سفره حسرت خورد روزه دار.
سعدی ( بوستان ).
گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. ( گلستان ).